فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۳۴۰: ای خوش آن دم که به بستان تو مینالیدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای خوش آن دم که به بستان تو می نالیدم سرو بالای تو می دیدم و می بالیدم باغ رخسار تو می دیدم و دل می دادم گرد گل زار تو می گشتم و گل می چیدم جان به سودای تو می دادم و می رنجیدی خون ز بیداد تو می خوردم و می خندیدم نکتهٔ عشق تو رفتم که نگویم، گفتم محنت هجر تو گفتم که نبینم، دیدم هر سر موی مرا از تو امید دگر است وه که با این همه امید بسی نومیدم مهرهٔ مهر تو از کام دلم بیرون جست بس که از زلف تو چون مار به خود پیچیدم فکر نوشین دهنت بودم و شیرین سخنت هرچه می گفتم و هر نکته که می سنجیدم من اگر سبزه خط تو نبویم چه کنم برگ سبزی است که از باغ محبت چیدم حاصلم هیچ نگردید به غیر از افسوس آن چه در مزرع دل تخم امل پاشیدم تو گزیدی همه را بر من و از غیرت عشق من کسی غیر تو در هر دو جهان نگزیدم همسر بوالهوسان نیز فروغی نشدم من که یک عمر به جان عشق بتان ورزیدم فروغی بسطامی