فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۳۰۷: خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک برخیز پی جلوه که برداریم از خاک از عکس رخت دامن آفاق گلستان وز یاد لبت خاطر عشاق طربناک هم زخم ز شست تو شود مایهٔ مرهم هم زهر ز دست تو دهد نشئهٔ تریاک با چشم تو آسوده ام از فتنهٔ ایام با خوی تو خوش فارغم از تندی افلاک جور است که در جام فشانند به جز می حیف است که بر خاک نشانند به جز تاک در دیر مغان باده ننوشم به چه دانش وز مغبچگان دیده بپوشم به چه ادراک بر هر سر شاخی که زند برق محبت نه شاخ به جا ماند و نه خار و نه خاشاک گوشم همه بر نالهٔ زار دل خویش است چون گوش جگرسوختگان بر اثر راک فریاد که از دست گریبان تو ما راست هم جامهٔ صدپاره، هم سینهٔ صد چاک با این همه آبی که فروریختم از چشم خاک سر کویت نشد از چهرهٔ من پاک با بوس و کناری ز تو قانع نتوان شد می ریز به پیمانه که مردیم ز امساک مشکل برود زنده ز کوی تو فروغی کایمن نتوان بودن از آن غمزهٔ بی باک فروغی بسطامی