فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۲۴۴: ای خنده تو راهزن کاروان قند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای خنده تو راهزن کاروان قند ما نیش عشق خورده و لعل تو نوشخند برخاست نیشکر که ز قد تو دم زند از هم جدا جدا شد و ببریده بندبند مردم سپند بر سر آتش نهند و تو آتش زدی به عالم از آن خال چون سپند ماهی ندیده ام چو تو در چارسوی حسن خودرای و خودنما، خودآرای خودپسند بالا گرفت آه من از شمع قد تو چون شعله ای که از سر آتش شود بلند من مو به مو جراحت و جعد تو مشک بو تو سر به سر ملاحت من خسته گزند چشم از فراق روی تو در گریه تا به کی دل ز اشتیاق موی تو در مویه تا به چند عشاق را کشیده ای از زلف چین به چین آفاق را گرفته ای از خم به خم کمند جمعی اسیر آن سر زلفین تاب دار شهری شهید آن خم ابروی تیغ بند بیرون نمی رود غم لیلی به هیچ روی عاقل نمی شود دل مجنون به هیچ بند بر آن دو زلف دست فروغی نمی رسد بی همت بلند خداوند هوشمند فروغی بسطامی