فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۵۱: تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد من بندهٔ آن خواجه که با مژدهٔ عفوش هر بنده که بر خواست به فکر گنه افتاد گردید امید دلم از ذوق فراموش هرگه که مرا دیده به امیدگه افتاد صد بار دل افتاد در آن چاه زنخدان یک بار اگر یوسف کنعان به چه افتاد از دست جفای تو شکایت نتوان کرد مسکین چه کند کار چو با پادشه افتاد دل از صف مژگان تو بیرون نبرد جان مانند شکاری که بر جرگ سپه افتاد در مرحلهٔ عشق تو ای سرو قباپوش چندان بدویدیم که از سر کله افتاد ز امید نگاهی که به حالش نفکندی دردا که مریض تو به حال تبه افتاد آنجا که فروغ مه من یافت فروغی خورشید فروغی است که بر خاک ره افتاد فروغی بسطامی