فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۳۰: چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت قدمی چند پی مغبچگان باید رفت نقد جان را به سر کوی بتان باید داد پاک شو پاک که در عالم جان باید رفت عیش کن عیش که دوران بقا چیزی نیست باده خور باده که در خواب گران باید رفت می ز مینا به قدح ریز و ز عشرت مگذر که به حسرت ز جهان گذران باید رفت مژه و ابروی او دیدم و با دل گفتم که به جان از پی آن تیر و کمان باید رفت جوی خون از مژه ام کرده روان دل یعنی که به جولان گه آن سرو روان باید رفت از غم روی تو بی صبر و سکون باید رفت وز سر کوی تو بی نام و نشان باید رفت گر به حسرت ندهم جان گرامی چه کنم کز سر راه تو حسرت نگران باید رفت خط سبز از رخ زیبای تو سر زد افسوس که از این باغ به صد آه و فغان باید رفت حسرتم سوخت زمانی که فروغی می گفت کز درت با مژهٔ اشک فشان باید رفت فروغی بسطامی