فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۱۱۲: هیچ سر نیست که با زلف تو در سودا نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هیچ سر نیست که با زلف تو در سودا نیست هیچ دل نیست که این سلسله اش در پا نیست چون سر از خاک بر آرند شهیدان در حشر بر سری نیست که از تیغ تو منت ها نیست می توان یافتن از حالت چشم سیهت که نگاه تو نگهدار دل شیدا نیست تو ندانم ز کدامین گلی ای مایهٔ ناز زان که در خاک بشر این همه استغنا نیست دیده مستوجب دیدار جمالت نشود ذره شایستهٔ خورشید جهان آرا نیست پس چرا سرو چمن از همه بند آزاد است گر به جان بندهٔ آن سرو سهی بالا نیست گفتمش چشم تو ای دوست هزاران خون کرد گفت سر مستم و زین کرده مرا حاشا نیست من به تحقیق صنم خانهٔ چین را دیدم صنمی را که دلم خواسته بود آنجا نیست گاه کافر کندم گاه مسلمان چه کنم عشق بی قاعده را قاعده ای پیدا نیست ساغری خورده ام از بادهٔ لعل ساقی که مرا حسرت امروز و غم فردا نیست مگر آن ماه به شهر از پی آشوب آمد که فروغی نفسی فارغ ازین غوغا نیست فروغی بسطامی