کسایی مروزی
اشعار
پنجاه سالگی شاعر: چهارشنبه و سه روز باقی از شوال
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به سیصد و چهل یک رسید نوبت سال چهارشنبه و سه روز باقی از شوال بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر که بَرده گشتهٔ فرزندم و اسیر عیال به کف چه دارم از این پنجَه شمرده تمام شمارنامهٔ با صدهزار گونه وبال من این شمار آخر چگونه فصل کنم که ابتداش دروغ است و انتهاش مُحال درم خریدهٔ آزم ، ستم رسیدهٔ حرص نشانهٔ حَدَثانم ، شکار ذلّ سؤال دریغ فر جوانی ، دریغ عمر لطیف دریغ صورت نیکو ، دریغ حسن و جمال ! کجا شد آن همه خوبی ، کجا شد آن همه عشق ؟ کجا شد آن همه نیرو ، کجا شد آن همه حال ؟ سرم به گونهٔ شیر است و دل به گونهٔ قیر رخم به گونهٔ نیل است و تن به گونهٔ نال نهیب مرگ بلرزاندم همی شب و روز چو کودکان بدآموز را نهیب دوال گذاشتیم و گذشتیم و بودنی همه بود شدیم و شد سخن ما فسانهٔ اطفال ایا کسایی ، پنجاه بر تو پَنجه گذاشت بکند بال تو را زخم پنجه و چنگال تو گر به مال و اَمَل بیش از این نداری میل جدا شو از امل و گوش ِ وقت ِ خویش بمال کسایی مروزی