فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۴: در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را آن جا که می رساند پیغامهای ما را گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را در پیش ماه رویان سر خط بندگی ده کاین جا کسی نخوانده ست فرمان پادشا را تا ترک جان نگفتم، آسوده دل نخفتم تا سیر خود نکردم نشناختم خدا را بالای خوش خرامی آمد به قصد جانم یا رب که برمگردان از جانم این بلا را ساقی سبو کشان را می خرمی نیفزود برجام می بیفزا لعل طرب فزا را دست فلک ز کارم وقتی گره گشاید کز یکدیگر گشایی زلف گره گشا را در قیمت دهانت نقد روان سپردم یعنی به هیچ دادم جان گران بها را تا دامن قیامت، از سرو ناله خیزد گر در چمن چمانی آن قامت رسا را خورشید اگر ندیدی در زیر چتر مشکین بر عارضت نظر کن گیسوی مشک سا را جایی نشاندی آخر بیگانه را به مجلس کز بهر آشنایان خالی نساخت جا را گر وصف شه نبودی مقصود من، فروغی ایزد به من ندادی طبع غزل سرا را شاه سریر تمکین شایسته ناصرالدین کز فر پادشاهی فرمان دهد قضا را شاها بسوی خصمت تیر دعا فکندم از کردگار خواهم تاثیر این دعا را فروغی بسطامی