سعدی شیرازی
غزلیات سعدی
غزل ۳: ای که انکار کنی عالم درویشان را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای که انکار کنی عالم درویشان را تو ندانی که چه سودا و سر است ایشان را گنج آزادگی و کنج قناعت ملکیست که به شمشیر میسر نشود سلطان را طلب منصب فانی نکند صاحب عقل عاقل آن است که اندیشه کند پایان را جمع کردند و نهادند و به حسرت رفتند وین چه دارد که به حسرت بگذارد آن را آن به در می رود از باغ به دلتنگی و داغ وین به بازوی فرح می شکند زندان را دستگاهی نه که تشویش قیامت باشد مرغ آبیست چه اندیشه کند طوفان را جان بیگانه ستاند ملک الموت به زجر زجر حاجت نبود عاشق جان افشان را چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود عارف عاشق شوریدهٔ سرگردان را در ازل بود که پیمان محبت بستند نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را عاشقی سوختهٔ بی سر و سامان دیدم گفتم ای یار مکن در سر فکرت جان را نفسی سرد برآورد و ضعیف از سر درد گفت بگذار من بی سر و بی سامان را پند دلبند تو در گوش من آید هیهات من که بر درد حریصم چه کنم درمان را سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را سعدی شیرازی