قائم مقام فراهانی
جلایر نامه
بخش ۱۹: جلایر چند مغموم و حزینی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جلایر چند مغموم و حزینی به بیت الحزن با غم هم نشینی؟ چو مرغی بینمت پرها شکسته به بند غم دو پایت سخت بسته به زندان غمت محبوس بینم ز عمر و زندگی مایوس بینم غذایت از چه رو خون جگر شد دو دستت را ز غم دایم به سر شد؟ نشینی تا به کی تنها شب و روز کجا آید ترا آن صبح فیروز؟ ز پروانه طریق عشق آموز پر مرغ هوس را زودتر سوز چرا دائم فلک با تو به کین است به هر آزاده ای گویا چنین است؟ چه خوش گفت این سخن را نکته دانی طبیبی، حاذقی، شیرین زبانی که من خوی جهان را می شناسم سرشت آسمان را می شناسم «فلک را عادت دیرینه این است که با آزادگان دائم به کین است» «به دل ها بی سبب کین دارد این زال نه دین دارد نه آئین دارد این زال» بگو: اندوهت آخر از چه چیز است که خون دل ز چشمت چشمه خیزست؟ تو که دائم ثنا گستر به شاهی چو باشد لطف شه، دیگر چه خواهی؟ به بزم خلد آئینش شب و روز مشرف می شوی ای روز فیروز تفقدها از آن خسرو به بینی چه غم داری که در کنجی نشینی؟ اگر داری شکایت از زمانه مترس و عرض کن با یک فسانه که شه باب امید و مرحمت هست چو کردی عرض، ز آن غم ها توان است به هر جا در بمانی دست گیرست چرا که قلب پاک او منیرست بباید عرض و درد خویش گفتن که دیده درد از درمان نهفتن؟ بگو: آخر به هر دردست درمان چرا داری حواس خود پریشان؟ ندانی این جهان بی اعتبارست نه در کارش کسی را اختیارست؟ بباید ساخت با او گر نسارد عتابش بیش و کم گاهی نوازد به بین جز صبر او را چاره باشد که در بندش هزار آواره باشد جواب ما صوابی ار تو داری بگو: ورنه مکن این قدر زاری بلی انصاف این است آن چه گفتی سخن را چون در ناسفته سفتی دلی خون باشدم از چرخ گردون روان زان است اشگم هم چو جیحون گهی بارم دهد دربار شاهی گهی محروم سازد بی گناهی به سر داده است عشق خدمت شاه ولی محروم دارد گاه و بی گاه ازین محرومیش دل ریش و زارست که این ظلمی به او از روزگارست قائم مقام فراهانی