غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۹۴: بالم به خویش بس که به بند کمند تو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بالم به خویش بس که به بند کمند تو مردم گمان کنند که تنگم به بند تو آزادیم نخواهی و ترسم کزین نشاط نالم به خود چنان که نگنجم به بند تو نز خویش ناسپاسی و نز سایه در هراس گویی رسیده ام به دل دردمند تو رنج قضاست همت آسان گذار ما قهر خداست خاطر مشکل پسند تو از ما چه دیده ای که به ما از گداز دل همچون شکر در آب بود نوشخند تو ای مرگ مرحبا، چه گرانمایه دلبری چشم بد از تو دور نکویان سپند تو ای کعبه چون من از دل یار اوفتاده ای ست این بت که اوفتاده ز طاق بلند تو در رهگذر به پرسش ما گر کشی چه باک آخر شراب نیست عنان سمند تو آن کز تو دل ربوده ندانم که بوده است؟ یارب که دور باد ز جانش گزند تو هرگونه رنج کز تو در اندیشه داشتم هم با تو در مباحثه گفتم به پند تو غالب سپاس گوی که ما از زبان دوست می بشنویم شکوه بخت نژند تو غالب دهلوی