غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۷۷: چون شمع رود شب همه شب دود ز سرمان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون شمع رود شب همه شب دود ز سرمان زین گونه کرا روز به سر رفت؟ مگرمان آذر بپرستیم و رخ از شعله نتابیم ای خوانده به سوی خود ازین راهگذرمان در عشق تو ضرب المثل راهروانیم بگذار به ره خفته و از بیشه مبرمان از بی خردی کوی ترا خلد شمردیم چونست که در کوی تو ره نیست دگرمان مستیم بیا تن زن و لب بر لب ما نه حاشا که بود تفرقه لب ز شکرمان طول شب هجران بود اندر حق ما خاص از همنفسان کس نشناسد به سحرمان بی وجه می آشفته و خواریم بدا ما در میکده از ما نستانند اگرمان از ارزش ما بی هنران مانده شگفتی در بند غم انداخته گردون به هنرمان چون تازگی حوصله خویش نداند داند که بود ناله به امید اثرمان غالب چه زیان ناله اگر گرمروی کرد سوزی به دل اندر نه و داغی به جگرمان غالب دهلوی