غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۵۸: رفتم که کهنگی ز تماشا برافگنم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رفتم که کهنگی ز تماشا برافگنم در بزم رنگ و بو نمطی دیگر افگنم در وجد اهل صومعه ذوق نظاره نیست ناهید را به زمزمه از منظر افگنم معشوقه را ز ناله بدان سان کنم حزین کز لاغری ز ساعد او زیور افگنم هنگامه را جحیم جنون بر جگر زنم اندیشه را هوای فسون در سر افگنم نخلم که هم به جای رطب طوطی آورم ابرم که هم به روی زمین گوهر افگنم با غازیان ز شرح غم کارزار نفس شمشیر را به رعشه ز تن جوهر افگنم با دیریان ز شکوه بیداد اهل دین مهری ز خویشتن به دل کافر افگنم ضعفم به کعبه مرتبه قرب خاص داد سجاده گستری تو و من بستر افگنم تا باده تلخ تر شود و سینه ریش تر بگدازم آبگینه و در ساغر افگنم راهی ز کنج دیر به مینو گشاده ام از خم کشم پیاله و در کوثر افگنم منصور فرقه علی اللهیان منم آوازه «انا اسد الله » درافگنم ارزنده گوهری چو من اندر زمانه نیست خود را به خاک رهگذر حیدر افگنم غالب به طرح منقبت عاشقانه ای رفتم که کهنگی ز تماشا برافگنم غالب دهلوی