غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۴۴: دیدم آن هنگامه، بیجا خوف محشر داشتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیدم آن هنگامه، بیجا خوف محشر داشتم خود همان شورست کاندر زیست در سر داشتم طول روز محشر و تاب مهر ذوقی بود و بس جلوه برقی در ابر دامن تر داشتم تا چه سنجم دوزخ و کوثر که من نیز این چنین آتشی در سینه و آبی به ساغر داشتم دوش بر من عرض کردند آنچه در کونین بود زان همه کالای رنگارنگ دل برداشتم از خرابی شد فنا حاصل خوشم زین اتفاق بود مقصودم محیط و سیل رهبر داشتم یاد ایامی که در کویش ز بیم پاسبان بستر از خاک ره و بالش ز بستر داشتم بر سر راهش نشستم بر درش راهم نبود خویش را از خویشتن لختی نکوتر داشتم نامه شاهد دگر عنوان شاهی دیگرست آنچه ناید از هما چشم از کبوتر داشتم کور بودم کز حرم راندند رفتم سوی دیر از جمال بت سخن می رفت باور داشتم سوزم از حرمان می با آن که آبم در سبوست تا چه می کردم اگر بخت سکندر داشتم؟ هیچ می دانی که غالب چون به سر بردم به دهر؟ من که طبع بلبل و شغل سمندر داشتم غالب دهلوی