غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۳۹: گفتم ز شادی نبودم گنجیدن آسان در بغل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم ز شادی نبودم گنجیدن آسان در بغل تنگم کشید از سادگی در وصل جانان در بغل نازم خطر ورزیدنش وان هرزه دل لرزیدنش چینی به بازی بر جبین دستی به دستان در بغل آه از تنک پیراهنی کافزون شدش تردامنی تا خوی برون داد از حیا گردید عریان در بغل دانش به می درباخته خود را ز من نشناخته رخ در کنارم ساخته از شرم پنهان در بغل تا پاس دارد خویش را می در گریبان ریختی خستی چو رفتی زان میش گل از گریبان در بغل گاهم به پهلو خفته خوش بستی لب از حرف و سخن گاهم به بازو مانده سر سودی زنخدان در بغل ناخوانده آمد صبحگه بند قبایش بی گره واندر طلب منشور شه نگشوده عنوان در بغل با رخش سرهنگی روان کش خنجر و ژوپین به کف وز پس جلو داری روان کش گوی و چوگان در بغل می خورده در بستانسرا مستانه گشتی سو به سو خود سایه او را ازو صد باغ و بستان در بغل چون غنچه دیدی در چمن گفتی به گلبن کت ز من چون رفته ناوک از جگر چون مانده پیکان در بغل؟ هان غالب خلوت نشین بیمی چنان عیشی چنین جاسوس سلطان در کمین مطلوب سلطان در بغل غالب دهلوی