غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۱۷: نیست معبودش حریف تاب ناز آوردنش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نیست معبودش حریف تاب ناز آوردنش پیش آتش دیده ام روی نیاز آوردنش موعظت را سنگسار قلقل مینا کند از ره گوشم به دل یک ره فراز آوردنش تا خود از بهر نثار کیست؟ من میرم ز رشک خضر و چندین کوشش و عمر دراز آوردنش رحمت حق باد بر همدم که داند مست مست بر سر نعشم به تقریب نماز آوردنش شوق گستاخست و من در لرزه کاخر سهل نیست صبحدم در دل به چشم نیم باز آوردنش وای ما گر غیر اندر خاطرش جا کرده است رفتن و پیرایه و پیرایه ساز آوردنش امتحان طاقت خویش ست از بیداد نیست خلق را در ناله های جانگداز آوردنش چون نمیرد قاصد اندر ره؟ که رشکم برنتافت از زبانت نکته های دلنواز آوردنش مفت یاران وطن کز سادگیهای منست در غریبی مردن و از جور بازآوردنش بی زبانیهای غالب را چه آسان دیده ای ای تو ناسنجیده تاب ضبط راز آوردنش غالب دهلوی