غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۱۳: مپرس حال اسیری که در خم هوسش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مپرس حال اسیری که در خم هوسش به قدر کسب هوا نیست روزن قفسش به عرض شهرت خویش احتیاج ما دارد چو شعله ای که نیاز اوفتد به خار و خسش صفا نیافته قلب از غش و مرا عمری ست که غوطه می دهم اندر گداز هر نفسش ز یأس گشته سگ نفس در تلاش دلیر مگر ز رشته طول امل کنم مرسش ز رنگ و بوی گل و غنچه در نظر دارم غبار قافله عمر و ناله جرسش مرا به غیر ز یک جنس در شمار آورد فغان که نیست ز پروانه فرق تا مگسش جگر ز گرمی این جرعه تشنه تر گردید فغان ز طرز فریب نگاه نیم رسش خوشم که دوست خود آن مایه بی وفا باشد که در گمان نسگالم امیدگاه کسش بهار پیشه جوانی که غالبش نامند کنون ببین که چه خون می چکد ز هر نفسش غالب دهلوی