غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۱۰: من و نظاره رویی که وقت جلوه از تابش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من و نظاره رویی که وقت جلوه از تابش همی بر خویشتن لرزد پس آیینه سیمابش به ذوق باده داغ آن حریف دوزخ آشامم که هر جا بنگرد آتش بگردد در دهن آبش زلیخا چهره با یعقوب شد نازم محبت را به بوی پیرهن ماند قماش پرده خوابش به گیتی ترک ذوق کامجویی مشکل ست اما نوید خرمی آن را که گیرد دل ز اسبابش به فیض شرع بر نفس مزور یافتم دستی چون آن دزدی که گیرد شحنه ناگاهان به مهتابش به هستی چتر بستن های طاووس است پنداری نشست ساقی و انگیز مینای می نابش خرابی چون پدید آمد به طاعت داد تن زاهد خمیدنهای دیوار سرا، گردید محرابش بساطی نیست بزم عشرت قربانی ما را مگر بافند از تار دم ساطور قصابش ز تار شمع تیز آهنگ ذوق ناز می بالد به شرط آن که سازی از پر پروانه مضرابش مناز ای منعم و دیماه گلخن تاب را بنگر که خوابش مخمل و خاکستر گرم ست سنجابش از این رخت شراب آلوده ات ننگ آیدم غالب خدا را یا بشو یا بفگن اندر راه سیلابش غالب دهلوی