غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۱۵۶: چو زه به قصد نشان بر کمان بجنباند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو زه به قصد نشان بر کمان بجنباند تپد ز رشک دلم تا نشان بجنباند دعا کدام و چه دشنام؟ تشنه سخنیم به کام ماست زبان چون زبان بجنباند ز قتل غیر چه خواهد گوش غرض شغل ست بگو به لهو سرم بر سنان بجنباند ز غیر نیست ز حسنست کش مجال نداد که لب به زمزمه الامان بجنباند به ناله ذوق سماع از تو چشم نتوان داشت اگر به جنبش مهر آسمان بجنباند که رفته از در زندان که بی قراری من کلید در به کف پاسبان بجنباند؟ به خانقه چه کند تا پریوشی که به باغ ز غمزه خون به رگ ارغوان بجنباند؟ سپهر از رخ ناشسته تو شرمش باد که عکس ماه در آب روان بجنباند هنوز بی خبری زانکه جبهه بر در تو نسوده ایم چنان کاستان بجنباند نشسته ام به ره دوست پر ز دوست مباد که کس به من رسد و ناگهان بجنباند خبر ز حال اسیران باغ چون نبود؟ مرا که چیدن دام آشیان بجنباند جنون ساخته دارم چه خوش بود غالب که دوست سلسله امتحان بجنباند غالب دهلوی