غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۹: ترا گویند عاشق دشمنی آری چنین باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ترا گویند عاشق دشمنی آری چنین باشد ز رشک غیر باید مرد گر مهر تو کین باشد از آن سرمایه خوبی به وصلم کام دل جستن بدان ماند که موری خرمنی را در کمین باشد محبت هر چه با آن تیشه زن کرد از ستم نبود چنین افتد چو عاشق سخت و شاهد نازنین باشد به روزی کش شبی با مدعی باید به سر بردن به من ضایع کند گر صد نگاه خشمگین باشد نسوزد بر خودم دل گر بسوزد برق خرمن را که دانم آنچه از من رفت حق خوشه چین باشد به پیر خانقه در روضه یکجا خوش توان بودن به شرط آن که از ما باده وز شیخ انگبین باشد جفاهای ترا آخر وفایی هست پندارم درین میخانه صاف می به جام واپسین باشد بری از شحنه دل تا خون بریزی بی گناهی را نترسی از خدا آیین بی باکی نه این باشد چه رفت از زهره با هاروت خاکم در دهن بادا تو مریم باشی و کار تو با روح الامین باشد از آن گردی که در راهش نشیند بر رخم غالب چه خیزد چون هم از من رخ هم از من آستین باشد غالب دهلوی