غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۳: خوشا که گنبد چرخ کهن فرو ریزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوشا که گنبد چرخ کهن فرو ریزد اگر چه خود همه بر فرق من فرو ریزد بریده ام ره دوری که گر بیفشانم به جای گرد، روان از بدن فرو ریزد ز جوش شکوه بیداد دوست می ترسم مباد مهر سکوت از دهن فرو ریزد دهد به مجلسیان باده و به نوبت من به من نماید و در انجمن فرو ریزد مرا چه قدر به کویی که نازنینان را غبار بادیه از پیرهن فرو ریزد ز خارخار چنین کس چه نالمی که خسک به رختخواب گل و یاسمن فرو ریزد ترا که عالم نازی به غمزه بستاید کسی که گل به کنار چمن فرو ریزد مکن به پرسشم از شکوه منع کاین خونی ست که خود ز زخم دم دوختن فرو ریزد به من بساز و بدان غمزه می به جام مریز که هوشم از سر و تابم ز تن فرو ریزد بترس زانکه به محشر ز طره طرار دل شکسته ام از هر شکن فرو ریزد به ذوق باده ز بس آب در دهن گردد می نخورده مرا از دهن فرو ریزد رواست غالب اگر «در قائلش » گویی که از لبش ز روانی سخن فرو ریزد غالب دهلوی