غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۹: خوش وقت اسیری که برآمد هوس ما
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوش وقت اسیری که برآمد هوس ما شد روز نخستین، سبد گل قفس ما مهتاب نمکسار بود باده ما را ای بی مزه بی روی تو بزم هوس ما حیرت زده جلوه نیرنگ خیالیم آیینه مدارید به پیش نفس ما آوازه شرع از سر منصور بلند است از شبروی ماست شکوه عسس ما وقت ست که خون جگر از درد بجوشد چندان که چکد از مژه دادرس ما ای بی خبر از نیستی و ذوق فراغش در پیرهن ما نبود خار و خس ما در دهر فرورفته لذت نتوان بود بر قند نه بر شهد نشیند مگس ما طول سفر شوق چه پرسی؟ که در این راه چون گرد فرو ریخت صدا از جرس ما حوران بهشتی که ندارند گلابی بر خویش فشانند گداز نفس ما هر جا رم سنگی ست درآورده سر خویش در بند برومندی نخل هوس ما باشد که بدین سایه و سرچشمه گرایند یاران عزیزند گروهی ز پس ما خرسندی غالب نبود زین همه گفتن یکبار بفرمای که ای هیچکس ما غالب دهلوی