غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۵: سپردم دوزخ و آن داغهای سینه تابش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سپردم دوزخ و آن داغهای سینه تابش را سرابی بود در ره تشنه برق عتابش را ز پیدایی حجاب جلوه سامان کردنش نازم کف صهباست گویی پنبه مینای شرابش را ندانم تا چه برق فتنه خواهد ریخت بر هوشم تصور کرده ام بگسستن بند نقابش را دم صبح بهار این مایه مدهوشی نمی ارزد صبا بر مغز دهر افشاند گویی رختخوابش را سوارش داغ حیرانی غبارش عرض ویرانی جهان را دیدم و گردیدم آباد و خرابش را ز تاب تشنگی جان را نوید آبرو بخشم کمند جذبه دریا شناسم موج آبش را ز من کز بیخودی در وصل رنگ از بوی نشناسم به هر یک شیوه نازش باز می خواهد جوابش را سوار توسن نازست و بر خاکم گذر دارد ببال ای آرزو چندان که دریابی رکابش را شکایت نامه گفتم درنوردم تا روان گردد همان در راه قاصد ریخت رشکم پیچ و تابش را ندانم تا چه سان از عهده دردش برون آیم ز شادی جان بها گفتم متاع کم میابش را ز خوبان جلوه وز ما بیخودان جان رونما خواهد خریدارست زانجم تا به شبنم آفتابش را خیالش صید دام پیچ و تاب شوق بود اما من از مستی غلط کردم به شوخی اضطرابش را به نظم و نثر مولانا ظهوری زنده ام غالب رگ جان کرده ام شیرازه اوراق کتابش را غالب دهلوی