سعدی شیرازی
باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۳۴
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت اگر این حالت به مراد من بر آید چندین درم دهم زاهدان را. چون حاجتش بر آمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد. یکی را از بندگان خاص کیسه درم داد تا صرف کند بر زاهدان. گویند غلامی عاقل هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درم ها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که گردیدم نیافتم! گفت: این چه حکایت است؟! آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهد است. گفت: ای خداوند جهان! آن که زاهد است نمی ستاند و آن که می ستاند زاهد نیست. ملک بخندید و ندیمان را گفت: چندان که مرا در حق خداپرستان ارادت است و اقرار، مر این شوخ دیده را عداوت است و انکار و حق به جانب اوست! زاهد که درم گرفت و دینار زاهدتر از او یکی به دست آر سعدی شیرازی