الهامی کرمانشاهی
خیابان سوم
بخش ۱۰۰ - مسلمانی و شهادت فرستاده ی پادشاه فرنگ در مجلس یزید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بگفتا که ای کار فرمای شام بیندوختی بهر خود زشت نام یکی داستان گویمت می شنو وزان پس به هر ره که خواهی برو یکی ژرف دریا بود در فرنگ چو دریای چرخ برین، نیل رنگ زجوش و خروشش فلک درستوه همی موج خیزد ازو کوه کوه بود در میانش یکی مرغزار پر از سرو کاج و تذرو و هزار درختان او سبز و خرم زمین هوا مشکبار و فضا عنبرین درازیش صد فرسخ افزونتر است به هشتاد فرسنگ پهناور است در آن مرغزار است شهری بزرگ به هر کویش از آب نهری سترک درآن شهر باشد برون از شمار زکافور و عنبر ز مشک تتار همه اهل این شهر هر کس که هست ز خرد و بزرگ اند عیسی پرست کلیسای حافر درآنجا بود که چون قبله ی مرد ترسا بود یکی حقه با گوهر هفت رنگ بپردخته استادهای فرنگ به محراب آن معبد آویخته همان حقه از زر برانگیخته سمی از خر عیسی پاک جان بود اندر آن درج گوهر نهان برای زیارت ز راه دراز به هرسال قومی به عجز و نیاز بیایند و برخاک سایند سر به نزدیک آن درج و آن سم خر بگیرند راه مناجات پیش ز یزدان بخواهند حاجات خویش کسانی که هستند در بند دین چنینند در خدمت مرسلین تو فرزند پیغمبر خویشتن کشی زار و پس در بر انجمن بیاری زنانی که در روزگار گزید از همه خلقشان کردگار زهی کیش و ملت زهی داد و دین ترا باد خشم جهان آفرین ازین پس زکردار تو زشت کار بود داستان ها به هر روزگار چو گفتار او را بد اختر شنید به جز کشتن مرد چاره ندید به دژخیم گفتا که با تیغ تیز برون بر از اینجا و خونش بریز و گرنه برد نام ما زیر ننگ از اینجا رود چون به شهر فرنگ فرستاده را گرچه کشتن خطاست ولیکن ازو چون بد آید رواست چو ترسا شنید این ببوسید خاک بگفتا سپاسم به یزدان پاک که خوابی که دیدم همه راست شد دلم آنچه از بخت میخواست شد شب دوش عیسای مینو سرشت مرا داده بد مژده سوی بهشت کنونم ره مینو آمد پدید بگفت این و سوی سرشه دوید مرآنرا از آن طشت زر و برگرفت به زاری بر او مویه اندر گرفت ببوسید و گفت ای حبیب رسول ز من کن تو قربانی ام را قبول به نزد پیمبر گواهم تو باش به روز قیامت پناهم تو باش که من جان سپردم به آیین او گرفتم ره ملت و دین او بگفت این و دژخیم ببرید سر از آن نو مسلمان فرخ گهر زکینش اگر کشت شاه دمشق نمیرد که زنده است جانش به عشق پس از وی بر آشفت بطریق روم که بودی نشسته درآن بزم شوم بگفتا بدان نابکار پلید که چون تو ستمگستری کس ندید الهامی کرمانشاهی