آراسته کردند به پروین دو شب من
کاندر شب تاریک نکو تابد پروین
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که او نکند طمع ِ پیردندان کَرو
سزد که پروین بارد دو چشم من شب و روز
کنون کزین دو شب من شعاع برزد پَرو
غریب نایدَش از من غریو گر شب و روز
به ناله رعد ِ غریوانم و به صورت غَرو
نان سیاه و خوردی بی چَربو
و آنگاه مَه به مَه بود این هر دو
درد ِ دلم گرفته و تبْ باده
بهتر شوم چو پیر به نام من
تعویذکی نویسد آزاده
بگشود بامداد به نِشکَرده
همه خواب است و باد و بادفَره
چون زنخدان خصم پر غَدره
دو گوش سخت کن و بیهده سخن مشنو
مباش رنجه که ایشان بسند گوش سرای
به خارپشت نگه کن که از درشتی موی
به پوست او نکند طمع پوستین پیرای
دلی را کز هوا جستن چو مرغ اندر هوا یابی
به حاصل مرغ وار او را بر آتش گَردنا یابی
ما را بدان لب تو نیاز است در جهان
طعنه مزن که با دو لب من چرا چَخی
خواجه ، تُتماج باید و سر بریان
سود ندارد مرا سَفَرجَل و چُکری
از گواز و تَش و انگشته و بهمان و فلان
تا تبرزین و دبوسی و رکاب و کمری
هر چه کردی نیک و بد فردا به پیشت آورند
بی شک ای مسکین اگر در دل نداری آوَری
نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف
راست گویی که مگر سُخره و شاکار کنی
آنکه نداند همی سرود ز یاسین
گیرَخ و گلدانش خسروانی بینی
از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و دار بوی
در سرا بستان خود اندر خزان می دار بوی