گر چه ز اندوه جهان بر دل ما صد گره است
چاره عیش بسازیم که هم عیش به است
می خوریم از سر آزادی و دانیم که می
خوش کند حالت هر دل که ز غم پر گره است
پس ازین عشوه گردون به یکی جو نخرم
که همه آفت ما زین فلک عشوه ده است
غم و شادی بر ما نرد گرو می بازند
شادی از غم ببرد زود که شادی فره است
پیش عاقل سپر از عشرت و عیش اولیتر
خاصه اکنون که کمانهای حوادث به زه است
با زمانه نتوان برد ستیز از چه از آن؟
که زمانه چو ببینی خس و خیره سته است
ناله چنگ و می صافی و زلف چو زره
چاره این غم درهم شده همچون زره است
به بد و نیک جهان خرم و غمگین نشود
مگر آن کس که برو حال جهان مشتبه است