به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
ورود / ثبت نام
ورود به گنجینه فارسی
کاربر جدید هستید ؟
ثبت نام
سفارش های من
پرداختی های من
پیام های من
تغییر کلمه عبور
خروج
صفحه اصلی
ایران بزرگ
افغانستان
تاجیکستان
کشورهای دیگر
حمایت مالی
بازارچه گنجینه فارسی
همه سخنوران
ابن سینا | شیخ الرئیس
ابن یمین
ابوالحسن فراهانی
ابوالفرج رونی
ابوالقاسم فردوسی
ابوسعید ابوالخیر
ابولقاسم لاهوتی
ابومنصور دقیقی
ابومنصور معمری
اثیر اخسیکتی
ادیب صابر ترمذی
آذر بیگدلی
ازرقی هروی
استاد رودکی
اسدی توسی
اسیر شهرستانی
اسیری لاهیجی
آشفته شیرازی
اشو زرتشت
افسر کرمانی
افسرالملوک عاملی
اقبال لاهوری
الهامی کرمانشاهی
امام غزالی
امامی هروی
امیر حسینی غوری
امیر خسرو دهلوی
امیر معزی
امیرشاهی سبزواری
انوری ابیوردی
اهلی شیرازی
اوحدالدین کرمانی
اوحدی مراغه ای
ایرانشاه
ایرج میرزا
بابا افضل کاشی
بابا طاهر
بارق شفیعی
بازار صابر
بدیع بلخی
بلند اقبال
بیدل دهلوی
بیرنگ کوهدامنی
بیهقی
پروین اعتصامی
پوریای ولی
ترکی شیرازی
تیمورشاه درانی
جامی هروی
جلال عضد یزدی
جمال الدین اصفهانی
جهان ملک خاتون
جویا تبریزی
جیحون یزدی
چاندرا بهان برهمن
حاجب شیرازی
حافظ شیرازی
حزین لاهیجی
حِسام خوسفی
حسن غزنوی
حسین خوارزمی
حسین کنگرتی
حکیم سبزواری
حکیم سنایی غزنوی
حکیم عمر خیام
حکیم ناصر خسرو
حکیم نزاری قهستانی
حکیم نظامی گنجوی
حمیدالدین بلخی
حیدر شیرازی
حیدری وجودی
خاقانی شروانی
خالد نقشبندی
خلیل الله خلیلی
خواجه عبدالله
خواجه نصیرالدین توسی
خواجوی کرمانی
خیالی بخاری
داوی پریشان
دهقان کابلی
رابعه بلخی
رحیم خان خانان
رشحه اصفهانی
رضا مایل هروی
رضاقلی هدایت
رضیالدین آرتیمانی
رفیق اصفهانی
رهی معیری
زرتشت بهرام پژدو
سحاب اصفهانی
سراج قمری
سراینده فرامرز نامه
سرمد کاشانی
سعدالدین وراوینی
سعدی شیرازی
سعیدا یزدی
سلطان باهو
سلطان محمود
سلطان ولد
سلمان ساوجی
سلیم تهرانی
سلیمان لایق
سلیمی جرونی
سوزنی سمرقندی
سیدای نَسَفی
سیف فرغانی
شاه نعمت الله
شاهدی
شرف الدین بخاری
شمس مغربی
شهابالدین سُهرِوَردی
شهرزاد | هزار و یک شب
شهریار
شوکت بخاری
شیخ بهایی
شیخ فخرالدین عراقی
صابر همدانی
صامت بروجردی
صائب تبریزی
صغیر اصفهانی
صفای اصفهانی
صفی علیشاه
صوفی محمد هروی
ضیاءالدین نَخشَبی
طاهره زرین تاج
طبیب اصفهانی
طغرای مشهدی
طغرل احراری
ظهیر فاریابی
ظهیری سمرقندی
عارف قزوینی
عبادی مروزی
عباس صبوحی
عبدالحق بیتات
عبدالقادر گیلانی
عبدالواسع جبلی
عبید زاکانی
عرفی شیرازی
عروضی سمرقندی
عسجدی مروزی
عشقری
عطار تونی
عطار نیشابوری
علی شیر نوایی
عمادالدین نسیمی
عمان سامانی
عمعق بخاری
عنصرالمعالی کیکاووس
عنصری بلخی
عینالقضات همدانی
عیوقی
غالب دهلوی
غبار همدانی
فایز دشتی
فخر الدین اسعد گرگانی
فرخی سیستانی
فرخی یزدی
فرزانه خجندی
فروغی بسطامی
فصیحی هروی
فضولی بغدادی
فغانی شیرازی
فلکی شروانی
فیاض لاهیجی
فیض کاشانی
قاسم انوار
قانعی توسی
قائم مقام فراهانی
قدسی مشهدی
قرآن به فارسی
قصاب کاشانی
قطران تبریزی
قهار عاصی
قوامی رازی
قیصر امین پور
کارو
کسایی مروزی
کلیم کاشانی
کمال الدین اصفهانی
کمال الدین خجندی
کوهی
گل نظر کلدی
گلرخسار صفی اوا
گورو گوبیند سینگ
لایق شیرعلی
لبیبی
مجد همگر
مجیرالدین بیلقانی
محتشم کاشانی
محقق ترمذی
محمد بن منور
محمد كوسج
محمود شبستری
محیط قمی
محیی الدین ابن عربی
مختاری غزنوی
مخفی بدخشی
مسعود سعد سلمان
مشتاق اصفهانی
ملا احمد نراقی
ملا مسیح پانی پتی
منوچهری دامغانی
مهستی گنجوی
مولانا بلخی
مولانا ناصر بخاری
مومن قناعت
میرداماد
میرزا آقاخان کرمانی
میرزا حبیب خراسانی
میرزا قاآنی
میرزاده عشقی
میلی مهشدی هروی
نجم الدین رازی
نصرالله منشی
نصیر جهرمی
نظام قاری
نظیری نیشابوری
نعیم فراشری آلبانیایی
نورعلی شاه
نوعی خبوشانی
نیر تبریزی
هاتف اصفهانی
هلالی جغتایی
همام تبریزی
هوشنگ ابتهاج
واعظ قزوینی
وحدت کرمانشاهی
وحشی باقفی
وحید قزوینی
وطواط بلخی
وفایی شوشتری
وفایی مهابادی
همه آثار
منوی دسترسی
صفحه اصلی
پیام های من
ایران
افغانستان
تاجیکستان
کشورهای دیگر
پشتیبانی مالی از شاعر یا کتاب
حمایت مالی
بازارچه گنجینه فارسی
ورود به صفحه کاربری
تماس با ما
درباره ما
صفحه اصلی
کتابخانه دیجیتال
کتابخانه دیجیتال
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی :
واعظ قزوینی
واعظ قزوینی
دیوان اشعار | واعظ
ابیات پراکنده
243
شمارهٔ ۱: راه پر خوف و اجل در پی و، منزل دور است - مژه برهم زدنی خواب گرانست اینجا
شمارهٔ ۲: نبود بری بغیر کدورت شتاب را - استادگی است صیقل آیینه آب را
شمارهٔ ۳: حاصل ندامت است غرور و شتاب را - دست تأسف است گزک، این شراب را
شمارهٔ ۴: کجا نقصان پذیرد عشق از دمسردی ناصح - نباشد از هوای سرد پروا گرمی تب را
شمارهٔ ۵: از خود آزادی، بر حق بنده میسازد ترا - پیشتر از مرگ مردن، زنده میسازد ترا!
شمارهٔ ۶: ز درویشان بیقدر است رفعت اهل دولت را - ز پهلوی پری یابد هما اوج سعادت را
شمارهٔ ۷: دیده هرکس ندارد تاب دیدار ترا - چشم حسرت میتواند دید رخسار ترا
شمارهٔ ۸: ای که غافل نشوی یک نفس از یاد جهان - عنقریب است که کرده است فراموش ترا!
شمارهٔ ۹: راه پرچاهست و، غفلت برده ای مسکین ترا - دیدن بالا بلندان، کرده بالا بین ترا!
شمارهٔ ۱۰: سرو تو، خط کشد ورق نو بهار را - زلف کج تو حلقه کند نام مار را
شمارهٔ ۱۱: التفاتی نیست با ما نرگس دلدار را - هست پرهیز از نگاه گرم این بیمار را
شمارهٔ ۱۲: نیست بر گیرایی حق نمک زین به دلیل - کز نمک افزون شود گیرندگی شهباز را
شمارهٔ ۱۳: عینک چشم دلست آیینه، پیران را بکف - از بیاض موی، بر خوان سرنوشت خویش را
شمارهٔ ۱۴: کی کند اندیشه مرگ، آنکه پیش از مرگ مرد - از بریدن نیست پروایی زبان لال را
شمارهٔ ۱۵: ز شرم باختن عمر، قد دوتاست مرا - بیاد قد جوانی، بکف عصاست مرا
شمارهٔ ۱۶: سینه ریش از یاری هر خس ز بس باشد مرا - چون قلم پر ناله هر مد نفس باشد مرا
شمارهٔ ۱۷: ما به فیض صحبت یاران مشفق زنده ایم - آمد و رفت عزیزان چون نفس باشد مرا
شمارهٔ ۱۸: بخوی نرم شود عقده های مشکل حل - که پنبه سخت کلیدی است قفل محکم را!
شمارهٔ ۱۹: جواب لعل تو، شیرین کند سئوال مرا! - مکیدنش چکند تا لب خیال مرا؟!
شمارهٔ ۲۰: از اینکه نسبت دوری بلعل او دارد - عجب مدان که نگیرد عقیق نام مرا
شمارهٔ ۲۱: گر راست نگوییم در این عهد، عجب نیست - مسطر چو بود کنج، چه گناه است قلم را؟!
شمارهٔ ۲۲: چربد به زور سختی، زور ملایمت - از قفل بند و بست بود بیش موم را
شمارهٔ ۲۳: اگر تمکین حسنش بگذرد در دل گلستان را - ز لنگر بگسلد شبنم، کمند مهر تابان را
شمارهٔ ۲۴: هرکجا جلوه دهد شوخی او یکران را - مفت چشمی است که سقا شود آن میدان را
شمارهٔ ۲۵: بود حرف دهن تنگ تو ناخوان ز آن رو - کاتب صنع ز خط زیر و زر کرد آن را
شمارهٔ ۲۶: ز بی حقیقتی از هم چنان گریزانند - که جز نمک نتواند گرفت یاران را
شمارهٔ ۲۷: ز بسکه راستییی در جهان نمی بینم - براه هم نتوانم سپرد دشمن را
شمارهٔ ۲۸: کنی گر آشنای درد جهان غفلت آیین را - بچشمت چون نمک بر زخم سازد خواب شیرین را
شمارهٔ ۲۹: تا شود آگاه از احوال هر نزدیک و دور - بر فراز تخت از آن جا داده ایزد شاه را
شمارهٔ ۳۰: عشق میگردد دوا زخم دل غم پیشه را - مومیایی میشود آتش، شکست شیشه را
شمارهٔ ۳۱: گرمی بد گوهران، چندان ندارد اعتبار - سنگ آتش میدهد اول گداز شیشه را
شمارهٔ ۳۲: پنبه سان شکستی چوب نرمی پیشه را - نیست سنگی سخت تر از سختی خود شیشه را
شمارهٔ ۳۳: لازم است آزاده را از سر به پیشان احتیاط - بید میلرزد بخود، هرگاه بیند تیشه را
شمارهٔ ۳۴: دیدن خلق جهان از بس کدورت آور است - زنگ از این روها گواراتر بود آیینه را
شمارهٔ ۳۵: روشن نشود چون شرر از سنگ چراغت - تا دست بدامن نزنی سوخته یی را!
شمارهٔ ۳۶: چون نلرزد بر سر دستش، دل ناشاد ما؟ - بهله از خون شکاری میکند صیاد ما!
شمارهٔ ۳۷: نیست کالایی کز آن خالی بود دامان ما - جز روایی، هر چه خواهی هست در دکان ما
شمارهٔ ۳۸: کرده ما را ناتوان از بس غم جانان ما - با عصای نی مگر خیزد ز جا افغان ما
شمارهٔ ۳۹: میگدازد ز آفتاب مرگ، برف زندگی - قطره ها باشد کز آن یک یک چکد دندان ما
شمارهٔ ۴۰: مساز رو ترش از پندهای دلشکن ما - گلاب باد غرور است،تلخی سخن ما
شمارهٔ ۴۱: ورق مشق شد از یاد خطت سینه ما - طبق لعل شد از عکس تو آیینه ما
شمارهٔ ۴۲: گشت یکشب در میان، وصل بت رعنای ما - کربلائی شد پلاس تیره بختیهای ما!
شمارهٔ ۴۳: پر از عیش و طرب گردد ز یاد دوست محفلها - که غم را پیش او، حد نشستن نیست در دلها
شمارهٔ ۴۴: بتنگ آمد دل، از خودسازی این باغ و بستانها - دگر دست من است و، دامن پاک بیابانها
شمارهٔ ۴۵: تو چشم روزگاری و، از هر کناره یی - مژگان صفت بگرد تو حیران نگاهها
شمارهٔ ۴۶: در پیریت بدیده غباری که کرده جا - نبود غبار، دیده دل راست توتیا!
شمارهٔ ۴۷: پیرانه نیست طور تو، ای شیخ کرده یی - ریشی همین سفید در این کهنه آسیا
شمارهٔ ۴۸: جانسوزتر کند گل رخسار را حجاب - سوزنده تر بود ز پس شیشه آفتاب
شمارهٔ ۴۹: خیز و فکر خویشتن بین، چشم من، دیگر چه خواب؟ - نور چشم از حلقه عینک چو شد پا در رکاب!
شمارهٔ ۵۰: شکم از لقمه چو پر شد، ز دل نوا مطلب - جرس ز پنبه چو پر گشت، از آن صدا مطلب!
شمارهٔ ۵۱: رفت عهد شباب و دندان ریخت - رگ ابری گذشت و، باران ریخت!
شمارهٔ ۵۲: مد نظر، از روی گلت آب حیات است - نخل هوس، از بوس لبت شاخ نبات است!
شمارهٔ ۵۳: دور از تو توشه سفرم درد و محنت است - در دیده ام سواد وطن شام غربت است
شمارهٔ ۵۴: گفتار نرم، آب رخ آدمیت است - روی گشاده آینه حسن سیرت است!
شمارهٔ ۵۵: بهر وفای وعده، قیامت چه حاجت است؟ - هر روز کز درم تو درآیی قیامت است!
شمارهٔ ۵۶: غم افتاده خود خوردن از آزادگی است - بر سر سایه خود لرزد اگر بید بیجاست!
شمارهٔ ۵۷: زیبد آن را درو درگاه، که از همت جود - طاق دلهای گدایان بدرش طاقنماست
شمارهٔ ۵۸: چون سر شمع که گیرند و همان نور بجاست - در ره او سر ما میرود و، شور بجاست!
شمارهٔ ۵۹: هر لوح مزاری ز مقیمان دل خاک - دستی است بسویت که: بیا جای تو اینجاست!
شمارهٔ ۶۰: ناصح آزار زبانی اگرم کرد، بجاست - گر کند شمع ز مقراض شکایت بیجاست
شمارهٔ ۶۱: راستان را، ز نهاد کج دوران چه زیان؟ - زآنکه در کوزه کج آب نه استد جز راست
شمارهٔ ۶۲: حشمت و کوکبه از شاه و، فراغت ز گداست - چتر طاووس دهد جلوه و، شاهی ز هماست
شمارهٔ ۶۳: بر آن جمال نکو غازه یی نه در کار است - شکسته رنگی ما غازه رخ یار است
شمارهٔ ۶۴: گوشمالی ز فلک، گوش ترا به ز در است - صفحه سیلی استاد از این نکته پر است
شمارهٔ ۶۵: چکند پیش فروغ رخ آن ماه، نقاب - پرده دیده کجا مانع نور نظر است؟!
شمارهٔ ۶۶: تندی، حریف خوی ملایم نمی شود - در جنگ آب و آتش بنگر ظفر کراست؟!
شمارهٔ ۶۷: امروز بیتو خاطر صحبت مشوش است - موج می از فراق تو نعلی در آتش است
شمارهٔ ۶۸: لذت دگر از شراب جستن غلط است - از جوی سراب، آب جستن غلط است
شمارهٔ ۶۹: عیش گیتی پر نمک و شور و شر است - کیفیت از این شراب جستن غلط است
شمارهٔ ۷۰: دست ما و دامنش از بس بهم خو کرده اند - دامنش در دست ما چون پنجه پای بط است
شمارهٔ ۷۱: شود ز نرمی بسیار، خصم سرکش تند - زبان شعله دراز از تنزل شمع است
شمارهٔ ۷۲: خصم چون تندی کند، افتادگی آن را رواست - خاکساریها در این توفان، چو خاک کربلاست
شمارهٔ ۷۳: آهم از تاب گل روی تو، آتش فام است - ناله ام، چون نفس سوخته بی آرام است
شمارهٔ ۷۴: خوشدلی کسی بجهان کار خردمندان است؟ - پسته با مغز ندانم که چرا خندان است؟!
شمارهٔ ۷۵: بر ما سخن سرد عزیزان نه گران است - کآن بر دل ما چون نفس شیشه گران است
شمارهٔ ۷۶: دشنام تو در زیر لب، از ما نه نهان است - چون فوده زبان از ته لعل تو عیان است
شمارهٔ ۷۷: گفتم: به لب چاه زنخدان تو آن چیست؟ - گفتا،لب او خنده زنان: هیچ، دهان است!
شمارهٔ ۷۸: بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهانست - بی ذکر تو، دل خانه بی آب روان است
شمارهٔ ۷۹: زر چو شد جمع، ز خود حادثه بر می آرد - آتش خرمن گل، بر سر هم ریختن است!
شمارهٔ ۸۰: قد چو خم گردید، روشن شد که وقت مردن است - شمع را چون سرنگون سازند، وقت کشتن است
شمارهٔ ۸۱: تا خیال رخ او، شمع شب افروز من است - مهر تابان، عرق ناصیه روز من است
شمارهٔ ۸۲: بسکه در خانه غیرش نتوانم دیدن - بگمان رفتن او، ناوک دلدوز من است
شمارهٔ ۸۳: رشکم نبود گر همه بر تخت و نگین است - چیزی که بآن رشک توان برد همین است
شمارهٔ ۸۴: افتادگیم ساخته منظور نظرها - دارد بزمین روی اگر چرخ برین است
شمارهٔ ۸۵: لبریز ساغرت زمی ناب گشته است؟ - یا آتشی ز تاب رخت آب گشته است؟!
شمارهٔ ۸۶: نبود گرت عطا، برخ سائلان بخند - روی گشاده نایب دست گشاده است
شمارهٔ ۸۷: تازگی در باغ حسنت بسکه بی اندازه است - هر چه در وصف گل روی تو گویم تازه است
شمارهٔ ۸۸: شد چو بینامت زبان، از کام بیرون کردنی است - شهر دل باشد چو بی یاد تو، هامون کردنی است
شمارهٔ ۸۹: نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا - شد چو بیدولت پسر، از خانه بیرون کردنی است
شمارهٔ ۹۰: ما را چو باز طایر دل پای بست تست - مانند بهله، زندگی ما بدست تست
شمارهٔ ۹۱: حسن بیان مجوی ز ما دلشکستگان - «از کاسه شکسته نخیزد صدا درست!»
شمارهٔ ۹۲: خنک آنکس، که از این مرحله چون آب روان - آنچنان شد، که غباری بدل کس ننشست
شمارهٔ ۹۳: کی توان دل کند از بزمی که آن بدخو نشست - شورش محشر مگر خیزد ز جایی کاو نشست
شمارهٔ ۹۴: بر سرم از بس هوای آن پریوش پا فشرد - صورتم چون عکس در آیینه زانو نشست
شمارهٔ ۹۵: ما را چو باز رشته جانها بدست اوست - مانند بهله زندگی ما بدست اوست
شمارهٔ ۹۶: نقطه جیم جمال، آن غنچه خندان اوست - مستزاد مصرع ابرو، صف مژگان اوست
شمارهٔ ۹۷: دور باش غمزه نگذارد نگه را سوی دوست - گر شود از پرده چشمم نقاب روی دوست
شمارهٔ ۹۸: مباش این همه دربند زینت دنیا - که سرخ و زرد جهان، چون شفق نگه واریست
شمارهٔ ۹۹: از جهان، ما را رخی پر گرد و دامان تریست - تا بآب و نان ما، چون آسیا از دیگریست!
شمارهٔ ۱۰۰: از جفا گر، جز جفا ناید بهر حالی که هست - سنگ اگر مینا شود، هر پاره آن خنجریست
شمارهٔ ۱۰۱: ترکست که سازد غنی از خلق، و گر نه - شه نیز بابرام ستم کم ز گدا نیست
شمارهٔ ۱۰۲: با نقش جهان نقد تو در حشر نگیرند - آری زر این شهر در آن شهر روا نیست!
شمارهٔ ۱۰۳: هستی ایام پر از نیستی در پیش نیست - عیش دنیا احتلام خواب غفلت بیش نیست
شمارهٔ ۱۰۴: نیست غیر از آفتابی راز عشق - کوچه زنجیر، سر پوشیده نیست
شمارهٔ ۱۰۵: غیر حسنت کس در این دوران بلند آوازه نیست - رفعت شانی بغیر از رفعت دروازه نیست
شمارهٔ ۱۰۶: گوشه گیری پیشه کن، گر جمع میخواهی حواس - چون کمند وحدت این اوراق را شیرازه نیست
شمارهٔ ۱۰۷: محض دنیا شده، با سعی ز دنیا نگذشت! - موج هرچند شنا کرد، ز دریا نگذشت!
شمارهٔ ۱۰۸: نمیرسد؛ بکسی فیض از خود آرایان - نمیتوان ز گل آتشی گلاب گرفت
شمارهٔ ۱۰۹: آنچنان از نگهم سر ز حیا پیش افگند - که توان از گل قالی عرق شرم گرفت!
شمارهٔ ۱۱۰: شور عشق استادگی کرد، از سرم سامان گرفت - طوق زلفش بر گلویم پا فشرد و جان گرفت!
شمارهٔ ۱۱۱: دل که از فکر فقیران خسته نبود، خسته باد - در که بر روی گدایان بسته باشد، بسته باد
شمارهٔ ۱۱۲: تا بگلشن را او با آن قد رعنا فتاد - چون الف هر سرو از دنبال آن بالا فتاد
شمارهٔ ۱۱۳: فلک هر آنچه ز دستت گرفت، بهتر داد - سحاب آب گرفت از محیط و، گوهر داد
شمارهٔ ۱۱۴: گندم ز بیقراری ما از برای نان - خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد!
شمارهٔ ۱۱۵: نکو، ز چشم دل، از صحبت بدان افتد - شکر ز تلخی بادام از دهان افتد
شمارهٔ ۱۱۶: کسی ز من نگرفته است خاکساری را - اگر ستاره ام از چشم آسمان افتد
شمارهٔ ۱۱۷: ندارند از ته دل، الفتی اهل جهان باهم - مگر در خواب مژگانی به مژگان آشنا گردد
شمارهٔ ۱۱۸: نفس از ذکر شهد آن لبم گر بهره ور گردد - عجب نبود که نی از ناله من نیشکر گردد!
شمارهٔ ۱۱۹: اگر بیند بخوابم، نرگسش بیخواب میگردد - اگر با زلف گویم حال دل، بیتاب میگردد
شمارهٔ ۱۲۰: نه اشکست اینکه در بزم وصال از دیده میآید - نگاهم در نظر از دیدن او، آب میگردد
شمارهٔ ۱۲۱: کدورت پاک طینت را، صفای سینه میگردد - که خاکستر چراغ خانه آیینه میگردد
شمارهٔ ۱۲۲: چون بهله بصید دلم آن مست بر آرد - نی دل، که بتاراج جهان دست بر آرد
شمارهٔ ۱۲۳: نیند از احتیاط خصم، دنیا دیدگان غافل - چنار از سالخوردیها، زره زیر قبا دارد!
شمارهٔ ۱۲۴: عالمی پر شده از پرتو خورشید رخش - شرم او باز زما چشم رمیدن دارد
شمارهٔ ۱۲۵: چو خاک تیره، مشو فرش در بیابانی - که گردباد چونی ریشه در زمین دارد!
شمارهٔ ۱۲۶: زبون رود سخن نرم خصم از دل - چونان میده که از معده دیر میگذرد
شمارهٔ ۱۲۷: آه گرمم چشمه خورشید را بی آب کرد - ناله خارا گدازم، کوه را سیلاب کرد
شمارهٔ ۱۲۸: کامران شد، هر که او قطع نظر از کام کرد - نامور شد تا نگین پهلو تهی از نام کرد
شمارهٔ ۱۲۹: یک ذره اعتماد نشاید بجاه کرد - دیوار موج را نتوان تکیه گاه کرد
شمارهٔ ۱۳۰: مبند دل بعطای جهان، که چون شبنم - هر آنچه شب دهدت، روز باز میگیرد!
شمارهٔ ۱۳۱: تلاش تیرگی با آتش دل در نمیگیرد - که تیغ شعله هرگز رنگ خاکستر نمیگیرد
شمارهٔ ۱۳۲: کشتی ام بسکه کند موج صفت رم ز کنار - ترسم آخر بکنار دگرم اندازد!
شمارهٔ ۱۳۳: در صف حشر، چو بیند کرمت عرض گناه - طاعتم آید و خود را بمیان اندازد
شمارهٔ ۱۳۴: نگه را، عکس رخسار تو، شاخ ارغوان سازد - شکست رنگ من، آیینه را برگ خزان سازد
شمارهٔ ۱۳۵: ز نانخورش بترشرویی زمانه بساز - شکر بتلخی ممنون شدن نمی ارزد!
شمارهٔ ۱۳۶: خانه تن، چو بسیل اجل از هم ریزد - خبر مرگ تو گردیست کز آن برخیزد
شمارهٔ ۱۳۷: ز ضعف بیغمی، نتواند آهم از جگر خیزد - مگر دردی بگیرد دست افغانم، که بر خیزد!
شمارهٔ ۱۳۸: از دامن خود گرد جهان زود بر افشان - ز آن پیش که از دامن او گرد تو خیزد
شمارهٔ ۱۳۹: نیست باکم، گر ز دشمن بر دلم خاری رسد - از مکافاتش باو ترسم که آزاری رسد
شمارهٔ ۱۴۰: ای پریشان خرج نقد کیسه هستی تویی - جمع کن خود را که فردا روز بازاری رسد
شمارهٔ ۱۴۱: کافرم، گر در دوعالم غیر او دارم کسی - در قیامت دعوی خونم به قاتل میرسد!
شمارهٔ ۱۴۲: شست گل دفتر خود، تا خط او خوانا شد - سرو بر راسته زد، تا قد او پیدا شد
شمارهٔ ۱۴۳: حرف بالای تو گفتم، سخنم گشت بلند - یا مژگان تو کردم، نفسم گیرا شد!
شمارهٔ ۱۴۴: زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشد - حاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!
شمارهٔ ۱۴۵: مختصر تا نبود حرف، نگردد مقبول - بر سخن طول سخن چون خط بطلان باشد
شمارهٔ ۱۴۶: زند صبح جزا چون بر محک نقد عملها را - همین از کرده های ما خجالت سرخ رو باشد
شمارهٔ ۱۴۷: بغیر از کنج تنهایی، دگر یاری نمیباشد - بغیر از دامن پر اشک، گلزاری نمی باشد
شمارهٔ ۱۴۸: بآزار غمت گفتم که: گیرم انتقام از خود! - چه سازم؟ در ره عشق تو آزاری نمیباشد!
شمارهٔ ۱۴۹: کسی از خمشی بهتر، خلق حسنی باشد؟ - خاموشی اگر نبود، باری سخنی باشد!
شمارهٔ ۱۵۰: پیری مگو مرا ز جوانی پدید شد - در راه مرگ، دیده عمرم سفید شد
شمارهٔ ۱۵۱: دیده ام از بسکه حیران رخ دلدار شد - کاسه چشم از نگاهم کاسه مو دار شد
شمارهٔ ۱۵۲: بی ترک مال، خنده بلب آشنا نشد - تا بر نخاست از سر زر، غنچه وا نشد
شمارهٔ ۱۵۳: تنها نه ماه پیش رخت سر فگنده شد - تا شمع دید روی ترا، مرد و زنده شد!
شمارهٔ ۱۵۴: شب فراق تو، بر خود حساب روز کنم - اگر سفیدیم از چشم انتظار دمد!
شمارهٔ ۱۵۵: دلم چون نامه از حرفش فراموشی نمیداند - زبانم، چون زبان حال، خاموشی نمیداند
شمارهٔ ۱۵۶: من رهرو راهی، که بمنزل نرساند - من دانه خاکی که بحاصل نرساند
شمارهٔ ۱۵۷: از ضعف چنانم، که چو گریم ز غم او - خون جگرم رنگ بمنزل نرساند
شمارهٔ ۱۵۸: ز چوب بید از آن خاکستری چندان نمیماند - که بعد از مرگ میراثی ز آزادان نمیماند
شمارهٔ ۱۵۹: تا نبینند دمی روی خوشی، مال جهان - مشت خاکیست که بردیده دونان زده اند!
شمارهٔ ۱۶۰: نرم خواهی که شود خصم، تو در گرمی کوش - ز آنکه آب از دم شمشیر بآتش گیرند
شمارهٔ ۱۶۱: عشاق تو، تا شمع صفت جان نگدازند - در بزم صفا گردن دعوی نفرازند
شمارهٔ ۱۶۲: ز اندیشه بد گوست، کرم های لئیمان - بی واهمه ابنای زمان رنگ نبازند
شمارهٔ ۱۶۳: بی تمیزیهای عالم بین که پیش لعل او - غنچه هم با این دهن، حرف نزاکت میزند!
شمارهٔ ۱۶۴: فکر زلفت، دود دل را دسته سنبل کند - حرف رخسارت، نفس را رشک شاخ گل کند
شمارهٔ ۱۶۵: همنشینانی که از حق نمک دم میزنند - همچو دندان بر سر هر لقمه بر هم میزنند
شمارهٔ ۱۶۶: . . . - دوری از تیر هوایی وقت برگشتن کنند!
شمارهٔ ۱۶۷: بیچارگان، بآه شهان را زبون کنند - این تند بادها، چه علمها نگون کنند
شمارهٔ ۱۶۸: این بساطی که فرو چیده یی از ساده دلی - آن قدر نیست که نقش تو در آن بنشیند
شمارهٔ ۱۶۹: بآب تیغ تو، آب حیات میگویند - نگاه کن که چها از برات میگویند؟!
شمارهٔ ۱۷۰: به پیش لعل لبت، وصف جان به شیرینی - چنان بود که گیا را نبات میگویند!
شمارهٔ ۱۷۱: آب میگردد بدور لعل او از دود خط - یاد آن روزی که حلوای لبش بی دود بود؟!
شمارهٔ ۱۷۲: . . . - هر کو تهی ز خویش چون نقش نگین بود
شمارهٔ ۱۷۳: از خود برآ که جان گرفتار در بدن - دست هنرور است که در آستین بود
شمارهٔ ۱۷۴: رفتم از خود، خویشتن را بسکه دزدیدم بخود - رشته عمرم گسست، از بسکه پیچیدم بخود
شمارهٔ ۱۷۵: تا زنده است عاشق از اینجا نمیرود - گر سر رود ز کوی تواش پا نمیرود
شمارهٔ ۱۷۶: بی تو، دانی روز من در کنج غم چون میرود؟ - خنده میآید بحالم، گریه بیرون میرود!
شمارهٔ ۱۷۷: گر تویی لیلی، ز حسنت کوهها دریا شود - ور منم مجنون، ز شورم شهرها صحرا شود
شمارهٔ ۱۷۸: اگر به دشت خرامد، سراب آب شود - اگر به باغ کند روی، گل گلاب شود
شمارهٔ ۱۷۹: ز گرم رویی حسن تو، سخت میترسم - که رفته رفته جمال تو آفتاب شود
شمارهٔ ۱۸۰: نظر، ز سیر رخت، چشمه حیات شود - دل، از خیال لبت، شیشه نبات شود
شمارهٔ ۱۸۱: از نهال سرکشی، بی عزتی حاصل شود - چون کند حاصل ترقی، قیمتش نازل شود
شمارهٔ ۱۸۲: از غمش دود نفسها، دسته سنبل شود - از رخش مد نظرها، رشک شاخ گل شود!
شمارهٔ ۱۸۳: طرفه شهدی است خموشی، که ز شیرینی آن - چسبدم بسکه بهم لب، بسخن وا نشود!
شمارهٔ ۱۸۴: گر پرتو جمال تو افتد بروی آب - از حیرت تو موج چو نقش نگین شود
شمارهٔ ۱۸۵: ز رخ چو بند نقابی ترا گشاده شود - ز رنگ شرم تو آیینه جام باده شود
شمارهٔ ۱۸۶: سربلندان، مال صرف زیردستان میکنند - هرچه کوه از ابر میگیرد، بصحرا میدهد!
شمارهٔ ۱۸۷: ز غفلت، مردمان را پند گفتن خوش نمیآید - چو مست خواب را بیدار کردن خوش نمیآید
شمارهٔ ۱۸۸: رسیده ضعف بجایی که همچو پنجه بط - نگه ز پرده چشمم برون نمیآید
شمارهٔ ۱۸۹: همین از نعمت وصلت نصیب سینه چاکان بس - که گاهی دامن زلفت بدست شانه میآید
شمارهٔ ۱۹۰: روزگاری که منش سر بقدم میسودم - زلف او در عدم آباد کمر میگردید
شمارهٔ ۱۹۱: کهن پیر گردون به موی سفید - دگر شانه از پنجه خور کشید
شمارهٔ ۱۹۲: عیب باشد مشرب طفلانه با موی سفید - شوخی از پیران بود چون عشوه ز ابروی سفید
شمارهٔ ۱۹۳: ز ارتکاب جرم، پاکان زودتر رسوا شدند - رنگ خجلت بیشتر پیداست در روی سفید
شمارهٔ ۱۹۴: در جهان برخود امید یک نفس بودن مدار - وقت را تا میتوانی دست از دامن مدار
شمارهٔ ۱۹۵: رو به پس کردن نباشد رفتن ایام را - عمر اگر بخت است،از وی چشم برگشتن مدار
شمارهٔ ۱۹۶: حضور میطلبی، دل به نیک و بد مگذار - بملک و مال جهان غیر دست رد مگذار
شمارهٔ ۱۹۷: بخشم و شهوت و حرص، اینقدر مده خود را - نگاهبانی بستان، بدام و دد مگذار
شمارهٔ ۱۹۸: ز غلیان و قهوه بپوشان نظر - که این دود خشک است و آن دود تر
شمارهٔ ۱۹۹: شد کاروان عمر، بکن خویش را خبر - آماده بودنست ترا زاد این سفر
شمارهٔ ۲۰۰: ما همرهان، ز چشم جهان گرم رفتنیم - چون قطره های اشک بدنبال یکدگر
شمارهٔ ۲۰۱: بس جانگداز باشد فر و شکوه دشمن - سوهان روح کبک است، پهنای سینه باز
شمارهٔ ۲۰۲: نفست از طول امل چند بود در تک و تاز؟ - مرس این سگ دیوانه کنی از چه دراز!؟
شمارهٔ ۲۰۳: یار پیغمبر همین یک کس از آن چار است و بس - در احد آنکس که یاری کرد، او یار است و بس!
شمارهٔ ۲۰۴: گریه از کردار ما، مقبول جانان است وبس - شبنم از گلشن، پسند مهر تابانست و بس
شمارهٔ ۲۰۵: شمع است که گریان شده در بزم وصالش؟ - یا شعله عرق میکند از شرم جمالش؟!
شمارهٔ ۲۰۶: ز بس داغست از رنگینی لبهای میگونش - بمثقب رگ زنی گر لعل را، ناید دگر خونش
شمارهٔ ۲۰۷: گرفتگی نبود با زبان خوش سخنش - سخن گسسته برآید ز تنگی دهنش
شمارهٔ ۲۰۸: آریم بر سر حرف و، نشوی حرف نیوش - از جرس پنبه بر آری و، گذاری در گوش
شمارهٔ ۲۰۹: باشد از خلق چه پوشیده، ز فقر است چه باک؟ - نعمتی کاسه ما را نبود چون سرپوش!
شمارهٔ ۲۱۰: شبی بر ما اسیران بگذرد بی روی چون ماهش - که از چشم سفید عاشقان باشد سحر گاهش
شمارهٔ ۲۱۱: ز آتشپاره خود گرمیی تا وا کشم، هردم - چو اشک شمع در هر گام میگیرم سر راهش
شمارهٔ ۲۱۲: چون همه ز آن حق است، از چه بجود نازی - دادن مال دنیاست، گرمی آب حمام
شمارهٔ ۲۱۳: گمنام بسکه همچو وفا در زمانه ام - کس جز شکست راه نیابد بخانه ام
شمارهٔ ۲۱۴: تا بجان آتش فتاد از شوق آن جانانه ام - شعله جواله سان، هم شمع و هم پروانه ام
شمارهٔ ۲۱۵: . . . - جوید از مهر پرتو خورشید را ویرانه ام
شمارهٔ ۲۱۶: یاد آن روز که چشم نگران دانستم - آه سرد و مژه اشک فشان دانستم
شمارهٔ ۲۱۷: می گلگون فنا نشأة دیگر دارد - از بر افروختن رنگ خزان دانستم
شمارهٔ ۲۱۸: دهد جدایی یاران رفته بر بادم - اگر نه یاد سخنشان رسد بفریادم
شمارهٔ ۲۱۹: فریب شکر الفت نمیخورم دیگر - که زهر فرقت احباب کرده استادم
شمارهٔ ۲۲۰: دوید چشم، ز بس حسرت نگاه کشیدم - رسید مشق جنون، بسکه مد آه کشیدم
شمارهٔ ۲۲۱: ز بس نومیدی از امیدهای خویشتن دیدم - ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم
شمارهٔ ۲۲۲: شعله بیرون نتواند شدن از جاده شمع - من دل از قامت رعنای تو چون بردارم؟!
شمارهٔ ۲۲۳: بیاد طره اش، از آه خود دودی بسر دارم - بجای زلف او، زنجیر اشکی در نظر دارم
شمارهٔ ۲۲۴: نمیگیرد کسی از خاک راهم از گرانقدری - شکایتهای ابنای زمان را از هنر دارم
شمارهٔ ۲۲۵: ضعیف و ناتوان کرده است از بس دوری یارم - چو مغز استخوان در نی بماند تا ناله زارم
شمارهٔ ۲۲۶: میروم سوی وطن، حسرت بغربت میکشم - کس نبیند آنچه من از دست فرقت میکشم!
شمارهٔ ۲۲۷: چنان از صحبت گردنکشان گریزانم - که همچو سیل گریزد ز کوه افغانم!
شمارهٔ ۲۲۸: پا بسته جهانی، دلخوش که سالکم من - پایت چو سرو در گل، خرم که من روانم!
شمارهٔ ۲۲۹: ما از شکست خویش رخ یار دیده ایم - این باغ را ز رخنه دیوار دیده ایم
شمارهٔ ۲۳۰: خاک راه خصم گشتیم و، ز دعوی تن زدیم - خاک، ما از گرد خود بر دیده دشمن زدیم
شمارهٔ ۲۳۱: چشم بستیم از جهان، تا آشنای او شدیم - از غبار درگه او، گل بر این روزن زدیم!
شمارهٔ ۲۳۲: ما نه از بهر خدا دیده گریان داریم - اشک خونین ز پی نعمت الوان داریم
شمارهٔ ۲۳۳: آشنا نیست بهم ظاهر و باطن ما را - خویش گیریم و، سخنهای مسلمان داریم
شمارهٔ ۲۳۴: برده است از بس بفکر آن نگار جانیم - گشته موی کاسه زانو خط پیشانیم
شمارهٔ ۲۳۵: گر بیاد شعله خوی تو افغان سرکنیم - هر کجا چون شعله بنشینیم، خاکستر کنیم
شمارهٔ ۲۳۶: از حیا حرفش نیاید بر زبان کلک ما - صفحه را از رشته نظاره گر مسطر کنیم
شمارهٔ ۲۳۷: وقت نظاره صنع، در چشم اهل عرفان - هر پره گلی هست یک پره بیابان!
شمارهٔ ۲۳۸: در آن گلشن که خواهد نکهت او جلوه گر گشتن - حباب آسا هوا را میتوان بر گرد سر گشتن
شمارهٔ ۲۳۹: هست قفل کارهای بسته را از خود کلید - هر کجا سنگی است دارد آتشی در خویشتن
شمارهٔ ۲۴۰: رعشه بر اعضا فتاد و، وقت رحیل است - جنبش دندان بود نشان فتادن
شمارهٔ ۲۴۱: غم بدل های مشوش چه تواند کردن؟ - درد با جان بلاکش چه تواند کردن؟
شمارهٔ ۲۴۲: از تو ای حادثه ارباب فنا را چه زیان؟ - برق با خرمن آتش چه تواند کردن؟!
شمارهٔ ۲۴۳: ای تاجر قلمرو هستی، نبسته بار - از چشم خفته خیمه بدشت عدم مزن
شمارهٔ ۲۴۴: ز لطف حق شمر با خویشتن احساس مردم را - اگر ریزش کند ابر، ای گلستان شکر دریا کن
شمارهٔ ۲۴۵: قامت از پیری چو خم شد، دل ازین ویران بکن - بر تو چون این تیغ کج شد راست، دل از جا بکن
شمارهٔ ۲۴۶: ای آنکه محو خویش در آیینه گشته یی - ما هم نییم بیتو، بما هم نگاه کن
شمارهٔ ۲۴۷: نگردد مرد کامل تا نیاید از وطن بیرون - نفس کی حرف گرد تا نیاید از دهن بیرون؟!
شمارهٔ ۲۴۸: چو افروزد رخش، سوزد دل و دین - چو در پا شد لبش، برخیز و بر چین
شمارهٔ ۲۴۹: تا نگردد کشته تیغش پس از من دیگری - گرمی خونم گرفت آب از دم شمشیر او
شمارهٔ ۲۵۰: دلم مجنون و، لیلی آن نگاه عشوه ساز او - طناب خیمه لیلی است مژگان دراز او
شمارهٔ ۲۵۱: برد از من تاب، تاب سنبل گیسوی او - طاقتم شد طاق، از طاق خم ابروی او!
شمارهٔ ۲۵۲: بر نمیدارد شکن، دست از سر گیسوی او - بر نمیگیرد عرق، چشم از رخ نیکوی او
شمارهٔ ۲۵۳: صفحه هر برگ این گلشن بود رویی بتو - جنبش هر نو نهال ایمای ابرویی بتو
شمارهٔ ۲۵۴: منعم بیا جهان را قسمت کنیم باهم - خرجی زمال از ما، دخلش تمام از تو
شمارهٔ ۲۵۵: بلبل از گل چند؟ ز آن رخسار زیبا هم بگو! - قمری، از سرو است بس! ز آن قد رعنا هم بگو!!
شمارهٔ ۲۵۶: تو زمن یک جان گرفتی، من ز تو چندین نگاه - هر کجا از خویشتن میگویی، از ما هم بگو!
شمارهٔ ۲۵۷: چون نگردد حال بر مفلس ز شرم قرض خواه؟ - میرود از دیدن خورشید رنگ از روی ماه!
شمارهٔ ۲۵۸: ای از خودی و هستی، بر خویش دل نهاده - وز بیخودی و مستی خود را به باد داده
شمارهٔ ۲۵۹: ته ته پری رخانند، جا کرده در ته خاک - قد قد سهی قدانند، بر روی هم فتاده
شمارهٔ ۲۶۰: از اینکه دربدری، پیش دوست جای نداری! - ز خلق میطلبی نان، مگر خدای نداری؟!
شمارهٔ ۲۶۱: کیست عارف؟ آنکه نشناسد بجز حق دیگری - پای تاسر، پشت پا؛ سر تا بپا، ترک سری!
شمارهٔ ۲۶۲: برای یک لب نان دربدر چه میگردی؟ - تو راه درگه حق را مگر نمیدانی؟!
شمارهٔ ۲۶۳: چو خشتی کز بنا افتد، زهر افتادن دندان - شود ظاهر که دارد خانه تن رو بویرانی
شمارهٔ ۲۶۴: ز بس کاهید جسم زار من از درد پنهانی - چو گل بر خرده جان نیست غیر از جیب و دامانی!
شمارهٔ ۲۶۵: در دیده غبارم ز چه ره یافته، دانی؟ - نور نگاه میکندت خانه روشنی
شمارهٔ ۲۶۶: دیدن بدستیاری عینک، ندیدنست - نور نگاه میکندت خانه روشنی
شمارهٔ ۲۶۷: هجوم خط مشکین نیست بر سیب زنخدانش - همانا کاروانی کرده منزل بر سر چاهی!
شمارهٔ ۲۶۸: به دوست روی دو عالم تو آشنای که یی - جهان گدای در اوست، تو گدای که یی؟!
×
پیام سیستم
×
یادآوری کلمه عبور
آدرس ایمیل :
*
*
×
×
ورود به سایت
ایمیل :
ایمیل را وارد نمایید
رمز عبور :
رمز عبور را وارد نمایید
مرا به خاطر بسپار
فراموشی رمز عبور
کد امنیتی را وارد نمایید
آمارگیر وبلاگ