زرتشت بهرام پژدو
زراتشت نامه
49 – در خواستن حاجت سیم و روا گشتن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دگر بار گفت ای شه بی نظیر سزاوار ملک و سزای سریر کسی باید از امر و فرمان تو که با من بیاید سوی خان تو که تا پندی از قول من بشنود وزین دین پاکیزه آگه شود شهنشاه مر خادمی را بگفت که با او پس پردۀ شاه رفت وزانجا بیامد بپرده سرای زبان بر گشاده بنام خدای سخن گفت با مام اسفندیار که ای زینت و افسر تاجدار ترا ایزد از هر زنی برگزید بدادت همه نعمتی چون سزید یکی شوهرت داد چون شهریار یکی پور دادت چو اسفندیار بگیتی برآمد همه کام تو بعقبی نکو شد سرانجام تو مرا ایزد دادگر نزد شاه فرستاد و هر گونه بنمود راه بدان تا جهان را ز بیداد و کین بشویم بفرمان داد آفرین پدید آورم در جهان دین حق معین کنم راه و آیین حق چنان شاه و شهزاده اسفندیار شدند از دل پاک پذرفتگار بدیدند هرگونه برهان من پذیرفته شد امر و فرمان من همی باید ای بانوی بانوان که تو در کار من بیگمان پذیرد دل روشنت دین به که ازدین به خیزد آیین به نه گفتار بدگوی من بشنوی نه از دین پاکیزه یک سوی شوی چو باشد برین کار گفت تو راست بیابی ز دادار آنچت هواست چنین پاسخ آورد آن پاک زن که پذرفته شد قول تو نزد من ز فرمان یزدان نتابم سرم ازین پس بجز راه نسپرم شنودیم هر گونه گفتار تو ببازی نگیریم این کار تو چو زرتشت ازین گونه پاسخ شنید بر آن زن بسی آفرین گسترید همانگاه بر خاست ازان جایگاه بیامد بنزدیک اسب سیاه دعای دگر کرد و نالید زار بپیش جهان آفرین کردگار برون آمدش پای چپ در زمان شهنشه ز تیمار رست و غمان بسی آفرین کرد بر مرد دین دگر نامداران همه همچنین زرتشت بهرام پژدو