زرتشت بهرام پژدو
زراتشت نامه
43 – دروغ گفتن با زراتشت در پیش گشتاسپ شاه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وز آنجا سوی بارگاه آمدند بنزدیکی تخت شاه آمدند نشسته زراتشت و گشتاسب شاه همی کرد در زند و وستا نگاه عجب مانده در خط و گفتار اوی ز جان گشته بودش خریدار اوی حکیمان بگفتند کای شهریار تن خویشتن بیش رنجه مدار که این زند و وستا همه جادویست ندانی تو شاها که این مرد کیست همی خواهد این مرد جادو پرست که آرد مگر مر ترا زیر دست نیرنگ و افسون ترا نرم کرد دل را بگفتار خود گرم کرد همه شب همی جادویها کند بکوشد که نام ترا بفکند ترا چون حقیقت بدست آورد بسی شورو شر در جهان گسترد تو شاهی و ما بندگان تو ایم قدیمی همه خاصگان تو ایم بگفتار این مرد غره مباش مکن جادوان را در آفاق فاش مشو تا توانی خریدار اوی که آگه نه ای تو ز اسرار اوی که فردا پشیمانی آید ترا بدل رنج و انده فزاید ترا جهانی زعدل تو آراستست گرفتست آرام و بر خاستست بگفتار این مرد ناپاک وار میفکن تو در شورش و اضطرار بگفتیم ما آنچه دانیم راست ازین پس تو شاهی و فرمان تراست چو بشنید گشتاسب گفتار ها همی کرد اندیشه در کار ها بفرمود تا خانۀ زرتشت بجویند و چیزی که آید بمشت مر آنرا بنزدیک شاه آورند بجویند یکیک نگو بنگرند زراتشت ایمن بود از کار خویش ازین در نیامدش تیمار پیش نشان کلیدش بدربان نمود برفتند و بردند چیزی که بود هم از چیز ها که بود خوردنی هم از جامه های که گستردنی همه کیسۀ دفتر و جادوان ببردند نزدیک شاه جهان مر آنرا بکردند زیر و زبر پدید آمد از گربه و سگ دو سر همان ناخن و خوی وهم استخوان که افتاده بود از تن مردگان زرتشت بهرام پژدو