زرتشت بهرام پژدو
زراتشت نامه
38 – مناظره کردن زراتشت روز دوم با حکیمان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دگر روز چون گنبد نیل فام برون آختش تیغ تیز ازنیام حکیمان بر تخت شاه آمدند ابر عادت خویش صف بر زدند بیامد زراتشت پاکیزه رای فرستاده ی ایزد رهنمای بگفتند بسیار با یکدیگر سر انجام زرتشت شد کام ور چو کام حکیمان فرو بسته شد ز تیمار و غم جانشان خسته شد همی گفت هر که این مرد کیست ندانست کان قدرت ایزدیست زراتشت مانند شیرین عرین که پیش ددان بر جهد از کمین حکیمان بسان دد پر خطر زراتشت ماننده ی شیر نر زبانی بر آهخته چون تیغ تیز فکنده درین انجمن رستخیز ز علمی که بر خواند مرد یلیل نموده بر آن گفته بر صد دلیل شهنشه زراتشت را پایگاه بر افزود و آورد نزدیک گاه بپرسید از نام و از کنیتش هم از شهر و از اصل از نسبتش بشه گفت فردا بهرمزد روز چو پیدا شمع گیتی فروز بفرمای تا مهتران سپاه بیایند یکسر برین بارگاه همه فیلسوفان بیایند جمع وزین سر فرازی ببرند طمع چو این دیگران را که جوشیده اند که با من بدانش بکوشیده اند پدید آورم یک به یک را جواب ز هر گونه دانش ر روی صواب پس آنگه بگویم ز دعوی خویش پیامی که دارم بیارم به پیش چو گشتاسب شاه این سخن بشنوید بدین گفتها خوبتر بگروید بفرمود تا بامدادان پگاه بیایند هر کس بدان بارگاه بدین شرط رفتند و آن پاک تن بیامد سوی خانۀ خویشتن بسی شکر کرد از خدای جهان که هست آشکارا برو بر نهان همه شب ببالین نیاورد سر نیایش همی کرد بر داد گر وزان سو حکیمان گشتاسب شاه برفتند دل خسته و جان تباه زبان ها پر از غلغل و مشغله روانها پر از آتش و مشعله که بیگانه مردی در آید ز در کندمان بدینگونه زیر و زبر نماندست ما را بر شاه آب برفتست ما را بدینسان خطاب نباید که ناموس ما بشکند همه نام ما را بخاک افکند دو بهره ز ما خوار حیران شدند ازان پایه یکسر فرود آمدند چو فردا بیاید بدین بارگاه بنزدیک ما باشدش جایگاه پس آنگه چو ما یکدل و یکزبان نشینیم در پیش شاه جهان سخن ها او را همه رد کنیم مگر تیز بازار و بشکنیم بدین شرط هر یک سوی خانه رفت وز اندیشه یکتن در آن شب نخفت زرتشت بهرام پژدو