مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۵۱: گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون تخم مهرت کیم از آب و گل آید بیرون گر مرا ریشه جان ز آب و گل آید بیرون مهر جور تو مبادم ز دل آید بیرون عشق جرمیست که در روز قیامت از خاک این گنه هر که ندارد خجل آید بیرون عهد من گر گسلد یار دلم ممکن نیست کز کف آن بت پیمان گسل آید بیرون حذر از آه من سوخته جان کن کاتش بارد ابری که ز دریای دل آید بیرون هست دنیا چو خرابات که شد هر که در آن داخل از کرده خود منفعل آید بیرون چه عجب زین دل پرجوش که چون عقد گهر اشکم از دیده بهم متصل آید بیرون کی تواند رهد از قید خودی خود مشتاق مگر از خویش بامداد دل آید بیرون مشتاق اصفهانی