مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۴۳: شب هجران سرآمد آمدی روز وصالست این
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب هجران سرآمد آمدی روز وصالست این من و وصل تو می بینم بخوابت یا خیالست این چو نبود بر درخت آرزوی کهنه و نو را چه حاصل گر کهن نخلست آن ور نونهالست این گذشتم از می صافی ز خون پیمانه پر کردم که بر دردی کش عشقت حرامست آن حلالست این مکن صورت پرستی گر نخواهی در بلا افتی که دام و دانه اند اینها نه زلفست آن نه خالست این تو زاهد باش جویای ورع بر ما مزن طعنه نمیخواهیم ما جز عشق اگر نقص ار کمالست این حدیث دوزخ و جنت که گوید واعظ شهرت اشارت از فراقست آن بشارت از وصالست این برویش هرکه چشم افکند و دید ابروی او گفتا نه آن روی و نه این ابروست ما هست آن هلالست این گرآئی سوزم از شوق ارنیائی میرم از حسرت نه تاب وصلم و نه طاقت هجران چه حالست این زبان بوالهوس به زین زبان صد ره که من دارم که گاه عرض مطلب بی درنگست آن و لالست این توانم مردن اما بیتو یکدم صبر نتوانم که بیتاب غمت را ممکن است آن و محالست این دلم از ناله مشتاق خو نشد بلبلی هرگز باین زاری نمی نالد چه مرغ عجز نالست این مشتاق اصفهانی