مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۹۶: دیدم من از پهلوی دل از بس جفا خون کردمش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیدم من از پهلوی دل از بس جفا خون کردمش وآنگاه در عشق بتان از دیده بیرون کردمش چون قطره ای نبود نصیب از چشمه وصلت مرا زین پس من و چشم تری کز گریه جیحون کردمش هرگز نشد استد مرا از چشمه دل جوش خون رفت اندکی تا کم شود از کاوش افزون کردمش در عهد من یکدل مجو خرم به گیتی کز غمت هرجا دل شادی بود از ناله محزون کردمش یکره دماغم بیرخت تر از می عشرت نشد زین باده تا پیمانه ام پر گشت وارون کردمش زاشکم نمانده کشوری آباد در روی زمین هرجا که شهری یافتم زین سیل هامون کردمش تا قد بناز افروخته با هر خسی در باخته سروی که من چون فاخته از ناله موزن کردمش هرگز ندیدم در قدح صهبای عشرت بی لبت پیمانه ام گر شد تهی از زهر پرخون کردمش تنها نشد ز افسانه ام مشتاق سرگرم جنون با هر که گفتم نکته ای از عشق مجنون کردمش مشتاق اصفهانی