مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۵۲: قاصدی باز آمد و حرفی ز جائی میزند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قاصدی باز آمد و حرفی ز جائی می زند سوخت از شوقم که حرف آشنائی می زند چون به صیدی غمزه ات تیر جفایی می زند ناوک رشگی بجان مبتلائی می زند چاره ام مر گست در بحر غمت از اضطراب نسپرد تا غرقه جان را دست و پائی می زند من خموشم در سر کویت ز بیم مدعی ورنه هر مرغی بگلزاری نوائی می زند کشت ما را برق جانسوز غمت تنها نسوخت خویشتن را هر دم این ظالم بجائی می زند خویش را خواهد به یاد قاتل آرد روز حشر گر شهید عشق حرف خونبهائی می زند عشق جانسوز آتشی باشد که هر دم از تفش دود آهی سر ز جان مبتلائی می زند چون نگردد در رهت مشتاق پامال ستم هرکه می آیی بر آن افتاده پائی می زند مشتاق اصفهانی