مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۸۶: بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت که از جفای گل آن میکشم که نتوان گفت بگوش جان دلم این نکته دوش پنهان گفت غمیست عشق که نتوان نهفت و نتوان گفت جگر خراش از آن شد صفیر مرغ اسیر که هرچه گفت ز محرومی گلستان گفت حدیث پیک صبا کرد بازم آشفته که گفت قصه زلف تو و پریشان گفت کسیکه سر زد از او راز عشق فرقی نیست گر آشکار نگفت این حدث و پنهان گفت ز دوری چمن آن بلبلم که تا جان داد بناله قصه دور و دراز هجران گفت مزن ز حوصله گو لاف خستگی در عشق که درد خود بطبیب از برای درمان گفت نکرده خدمت استاد کس نشد استاد نخستم این سخن استاد در دبستان گفت چنان برت بخروشم که عندلیب بگل بناله درد دل خویش با صد افغان گفت نظر بهمت مشتاق کن که در همه عمر نگفت جز سخن عشق و هرچه گفت آن گفت مشتاق اصفهانی