مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۷۵: سوی غربت آن بت خودکام محمل بست و رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سوی غربت آن بت خودکام محمل بست و رفت طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت پای من برناید از گل ورنه در راه طلب سوی منزل رهروی هر گام از گل رست و رفت نه دل ما را همین از نیش غم افکار ساخت هر طرف ان سر و سیم اندام صد دل خست و رفت گر حجاب از دیدنش مانع نبودش پس چرا ساخت پیش چهره گلفام حایل دست و رفت گر نبود از باده امشب سرگران با من چرا گشت در بزم من ناکام داخل مست و رفت ریخت خونم را و بر خاکم فکند افغان که ساخت از ره کینم چو نقش گام قاتل پست و رفت از کمندش جستی و شد ورد مشتاق این سخن طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت مشتاق اصفهانی