مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۳: کنم دایم ز غیرت پاسبانی پاسبانش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کنم دایم ز غیرت پاسبانی پاسبانش را که نگذارم اگر خواهد ببوسد آستانش را جدا ز آن شاخ گل گردد دلم هر لحظه بر شاخی چو نو پرواز مرغی کو کند گم آشیانش را نگیرد مرغ دل جا جز بر آن سروسهی ور نه بخاک از سرکشی افکند صد بار آشیانش را دو جوی خون که عاشق از دو چشم خون فشان دارد نظر کن گر نمی بینی عیان زخم نهانش را کیم حاصل شود کام از سوار برق جولانی که سوزم چون گیاه خشک اگر گیرم عنانش را شبم تار است و روزم تیره کافکند از ازل عشقم در آن عالم که نبود مهروماهی آسمانش را بیک زخمم بخاک افکند و رفت و چشم من بر ره که شاید بر سر آید کشته در خون طپانش را شد از خط آخر حسنش به از اول چه باغست این که باشد از بهارش بیش کیفیت خزانش را خروشد دل بپای ناقه اش همچون جرس دایم که شاید بشنود محمل نشین یکدم فغانش را دلم دارد ز هجر او حکایتها که نتواند بصد دستان بیان سازد کسی یکداستانش را گلی کز باغ وصلش قسمت مانیست جز بوئی چه حاصل باغبان گر در نبندد گلستانش را نه کس آگاه از او نه منزلی او را نمیدانم که نامش از که پرسم وز کجا جویم نشانش را نه اکنون آزمایش می کند مشتاق از جورم من از اول هدف بودم خدنگ امتحانش را مشتاق اصفهانی