اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۷۲۹: ز یادش بس که هشیارم به خون خویشتن مستم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز یادش بس که هشیارم به خون خویشتن مستم نمی دانم کجا می می خورد دیگر که من مستم وجودم را عدم پیمانه تکلیف می بخشد اگر در پیرهن مخمور باشم در کفن مستم مده پیمانه با پیمانه محشر چه خواهی کرد تغافل پیشه وقتی می شوی آگه که من مستم به یاد جلوه ای از شوق رویی باغها دارم به پای سرو در رقصم به بوی یاسمن مستم سر هر مو چراغان خیالم تر دماغی بین نیم پروانه اما از شراب سوختن مستم گلستان کرده ام جان را چراغان کرده ام دل را نگنجد بلبل و پروانه در جایی که من مستم ره سودای زلفش منزل آسودگی دارد به بوی نافه سرکردم سراغی در ختن مستم اسیر شهرستانی