اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۴۵۹: میان مهربانی آنچنان بیگانه می خندد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
میان مهربانی آنچنان بیگانه می خندد که شمع از خجلتم می گرید و پروانه می خندد به پیری گشته ام بازیچه طفلی تماشا کن ز شوخی زیر لب بر محرم و بیگانه می خندد چنان گرم است از دیوانه ام بازار خندیدن که گوهر در محیط اخگر در آتشخانه می خندد ز عکس روی طفلان گلستان خوان بازیگوش به رنگ گل در و دیوار مکتبخانه می خندد شگون دانسته چندان خنده بر سامان دل کردن که بیند صبح را گر فرش این ویرانه می خندد ز طفلی گفتگوی عشق را افسانه می داند اگر در خواب می بیند دل دیوانه می خندد چنان بالیدن از فیض هوای ابر می جوشد که همچون غنچه در دامان دهقان دانه می خندد اسیر از توبه ساغر می کشم در وادی شوقی که از خاک ره زهدم گل پیمانه می خندد اسیر شهرستانی