ابوالحسن فراهانی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۰: گرفتم آینه تا بنگرم حقیقت حال
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گرفتم آینه تا بنگرم حقیقت حال ز ضعف خویش نبینم در آینه تمثال همیشه گریم و هیچش سبب نمیدانم بسان طفلی که آتش گرفته در چنگال زجور چرخ نه اکنون خمیده ام که نخست خمیده قامت زایند مادرم چو هلال شکسته بالم از خلق از آن کناره کنم کناره گیر مرغی که بشکنندش بال به هیچ سو ننهادم قدم که روز سیاه مرا نیامد مانند سایه از دنبال جهان به نوعی در چشم من شده تاری که روز و شب را بینم همین به یک تمثال زبس که سر به گریبان کشیده آه زدم تنور تافته گردید بر تنم سربار به خون ناب شود اندرو چو آب کنند از آن سپس که زخاکم کند زمانه سفال اگر دو گام روم بیست جای بنشینم بسان پیران با آن که بیست دارم سال بدین طریق سراسیمه داردم گردون که می ندانم چون کودکان یمین ز شمال کنون که لذت خونابه جگر دیدم اگر بسوزم لب تر نمی کنم به زلال قدم نیارم بیرون نهاد از خانه زبس که برد رو بامم هجوم کرده کلال بدان صفت که نیارد برون شد زایر ز کثرت ملک از روضه ی سپهر جلال امام ثالث کالبته ثانی او بودی اگر محال نبودی دو ایزد متعال ابوالحسن فراهانی