واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۶۲۶: ز مرگت دوستان را، آن قدرها نیست پروایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز مرگت دوستان را، آن قدرها نیست پروایی شود زین زهر، کام جملگی شیرین بحلوائی ز ابنای زمان، یار نوی هر روز پیدا کن که هرگز یاری امروزشان را، نیست فردایی نمیجویند در خلوت بجز خواب و خور و راحت نمیگویند در صحبت، بغیر از حرف دنیائی باین وحشت فزایان، جای الفت نیست، میخواهم دلی از شهر بیزار و، دماغ سر بصحرائی بسی سر در هوا و، پا به گل بودم، کنون باید سرپا در گلی از سجده، آه عرش پیمایی فتاده بر سر هم کار و، مزدور بدن کاهل غم آرام سوزی کو و، درد کار فرمایی؟! چو دندانی که افتد از دهن، وقت جوانیها شوم غمگین، بر آرم از دهان گر حرف بیجایی نداری در ره دنیا، جوی اندیشه فردا همه اندیشه، اما از برای رزق فردایی بود یکدست مرگ جمله، گر درویش گر منعم؛ چو اسکندر بری دست تهی هرچند دارایی! کفت خالیست از دنیا و، دل پر از غم دنیا نداری گر چه دنیا واعظ، اما ز اهل دنیائی واعظ قزوینی