واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۶۲۲: نظر بگشا، نگه دانسته کن، در هر پر کاهی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نظر بگشا، نگه دانسته کن، در هر پر کاهی که هر تار نگاه عبرتی، باشد بحق راهی ز دلها، میتوانی ره ببزم قرب حق بردن که هر طاق دلی، آن بار گه را هست درگاهی بساط بزم قرب حق، پر است از شیشه دلها مبادا ای زبان، غافل گذاری پای بیراهی؟! بسان شعله خار، از دم گرم ستم بینان ستمگر را بود دست دراز و، عمر کوتاهی بود ما و ترا ای خواجه، هر یک زین جهان بخشی ترا مال غم افزایی و، ما را درد غمکاهی غنی را هست از زر کیسه دل پر ز نقد غم فقیران را ز بی چیزی، نباشد در جگر آهی غم دنیا چو دایم میخوری ای خواجه از غفلت تو هم ز اجزای دنیائی، غم خود هم بخور گاهی؟! چو مضرابی که هر ساعت، به تاری آشنا گردد دوم در انتظار دوست، هردم بر سر راهی بچتر خسروی هر گز فرو نارد سر همت کسی کز سایه حق باشد او را چتر و خرگاهی بود مردی زن نفس و هوای خود نگردیدن ولی پیش تو، مردی نیست غیر از قوت باهی به پیش زنده دل، از عشق جانان در دل شبها گرامی تر بسی از عمر باشد مد هر آهی عصا کن از تأمل در طریق گفتگو واعظ ره صد حرف بر خود وا مکن از حرف بیراهی واعظ قزوینی