واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۵۷۸: میبرد هر دم دلم را، غمزه غارتگری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
میبرد هر دم دلم را، غمزه غارتگری میرود هر قطره خونم، بجوی خنجری درد خود را گر کنم قسمت، جهانی را بس است میتواند شد شکست من، شکست لشکری کشتی دل، چون ز دریا غمت بیرون رود؟ همچو یاد کوه تمکین تو، دارد لنگری؟! بسکه لبریزم ز یاد غمزه خونریز او هر رگی گردیده بر جسم ضعیفم نشتری خویش را برداشت از خاک مذلت روز حشر هرکه در راه خدا بگرفت دست دیگری غم چنان بر کشور هستی هجوم آورده است هرکه در راه خدا بگرفت دست دیگری غم چنان بر کشور هستی هجوم آورده است کز دلم تنها توانی دید عرض لشکری درد اگر باشد کسی را، پادشاهی گو مباش واعظ از حق نان خشکی خواهد و، چشم تری! واعظ قزوینی