واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۵۳۸: دمی ز آن پیش کآید چون حباب جان زتن بیرون
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دمی ز آن پیش کآید چون حباب جان زتن بیرون ازین دریای پرآشوب، ای دل خیمه زن بیرون چو نوری کز سواد مردمک روشن برون آید ازین ظلمت سرا پاکیزه می باید شدن بیرون بود هر قطره سوی رحمت او چشم امیدی سرشکی کآید از شرم گناه از چشم من بیرون نگردد بی سفر هرگز، کمالی مرد را حاصل نفس کی حرف گردد، تا نیاید از دهن بیرون؟ چو بلبل تا شوند اهل جهان از دل ثنا خوانت مکش چون رنگ گل، پا از گلیم خویشتن بیرون میا از خانه بیرون بی قبا، ای شوخ بی پروا! که معنی در لباس لفظ آید از دهن بیرون چنان پابست کرد از حرف، جانان جمله را واعظ که نتواند شدن از محفل یاران سخن بیرون واعظ قزوینی