واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۵۲۷: شمع بینش که مرا بود جهان ز آن روشن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شمع بینش که مرا بود جهان ز آن روشن مشکل اکنون کندم تا سر مژگان روشن روزنش را نبود چشم بخورشید سیاه کلبه یی کان بود از مقدم یاران روشن از هم ریخت جفا، خاطر بیرحمان جمع، سرمه ام کرد وفا، چشم نکویان روشن . . . با چراغی که شود ز آتش دونان روشن خوش درین گلخن تنگ آتشم افسرده، مگر کندش عشق بدامان بیابان روشن! بنگر از نقطه هر مردمک این حرف عیان که سیه خانه گیتی است بانسان روشن! با کهن جامه بساز ای شه اقلیم رضا که باین کهنه شود مشعل ایمان روشن نه همین لاله شد از داغ بعینه همه چشم میشود ز آن گل رو چشم گلستان روشن چون سر شمع که سازند پریشان واعظ کلبه ما شود از وضع پریشان روشن واعظ قزوینی