واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۴۹۰: چشم و گوش و عقل و حس رفتند و، ما وامانده ایم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم و گوش و عقل و حس رفتند و، ما وامانده ایم رفته است اسباب ما، خود پیشتر، ما مانده ایم از شراب هستی احباب خالی گشت و ما همچو مو در کاسه افلاک بر جا مانده ایم خواب مرگ از کوفت شاید آورد ما را برون در تلاش زندگانی آن قدر وامانده ایم ما بساط هر تعلق زین سرا برچیده ایم بهر رفتن با عصائی بر سر پا مانده ایم گرم رویی نیست پیدا، گرم خونی خود کجاست؟ در میان این قدر مردم چه تنها مانده ایم جان فگند از دوش خود بار گران جسم و، ما همچنان واعظ بزیر بار دنیا مانده ایم واعظ قزوینی