واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۴۴۸: پیری آمد روشنی از چشم گریان رفت حیف!
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پیری آمد روشنی از چشم گریان رفت حیف! اشک حسرت از قفایش تا بدامان رفت حیف! آفتاب پیری از کهسار سختی شد بلند شبنم باغ جوانی بود دندان، رفت حیف! روشنی از دیده ما گردش ایام برد گوهر بی قیمت ما از نگیندان رفت حیف! مرغ گفتارم، ز سنگ سختی دوران پرید عندلیب خوشنوایی از گلستان رفت حیف! من، که صحرای جنون بر شوخی من تنگ بود گریه ام نتواند اکنون تا بمژگان رفت حیف! عمر در فکر سر و دستار، ضایع شد دریغ! زندگی در فکر آب و نان بپایان رفت حیف! دست فرصت واعظ از کهسار هستی گل نچید زندگانی، همچو باران بهاران رفت حیف! واعظ قزوینی