واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۴۳۷: باشد بحرف راست چو دایم بنای وعظ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باشد بحرف راست چو دایم بنای وعظ طبع کجت از آن نشود آشنای وعظ از بس ترا دماغ پر از باد نخوتست در سر نگنجدت که نشینی به پای وعظ حق هست با تو،نشنوی ار حرف حق ز من گوشت گرفته پنبه غفلت بجای وعظ چشم دلت چو از پی زینت دود مدام در گوش جان بکش گهر پر بهای وعظ از وی مساز ای دل بیمار، روترش تلخ است در مذاق ترا گر دوای وعظ برچین ز خار هر سخنی دامن و بچین گلهای فیض از چمن دلگشای وعظ کند است در ملاحظه آخرت نظر در چشم دل چرا نکشی توتیای وعظ؟! کر شد ز قیل و قال جهان، گوش هوش تو گوشی دگر بجوی دلا از برای وعظ برده است غول طول أمل، خوش ترا از راه راهی بحق بجوی دلا از برای وعظ ای آب روی ریخته، آبی برو بزن از چشمه سار آینه حق نمای وعظ از زنگ دلخور گنهش، میدهد جلا گر دل دهی به صیقل غفلت زدای وعظ چند از غرور مال چنین گم شوی بخود؟! میکن سراغ خویش، ز بانگ رسای وعظ! در گوش دل خموشی لب بستگان خاک نبود به جز کلام هدایت فزای وعظ واعظ جوی سفید نشد دل ترا، همین ریشی سفید کردی در آسیای وعظ! واعظ قزوینی