واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۴۲۶: پادشاه ملک فقرم، بهر حفظ شان خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پادشاه ملک فقرم، بهر حفظ شان خویش از جهان بیگانگی را کرده ام دربان خوش تا نگردد لحظه یی با خواب راحت آشنا دوختم مانند سوزن چشم بر مژگان خویش دوست دانسته است قدر نعمت دیدار خود می شود در خانه آیینه هم مهمان خویش ای توانگر نعمت دادن مدار از خود دریغ نیستی چون پنج روزی بیشتر مهمان خویش گر نه یی از حسرت الوان نعمت تلخکام نعمتی نبود چو نان خشک، اما نان خویش ای که خود را دانه خوار آرزوها کرده یی دشمنی می پروری، نی تن برای جان خویش پابپایت می نهد چو فردا مرگ بی امان می گذاری تا به کی سر بر سر و سامان خویش؟! آن قدر احسان که من از فیض احسان دیده ام بی تکلف گشته ام شرمنده احسان خویش دعوی پوچی که واعظ میکنی از روزگار خود جواب خویش گویی گر کنی دیوان خویش واعظ قزوینی